Chapter 06: Hold me now...

103 23 0
                                    


"نگهم دار..."

مردمک‌های درشت ژوان از غیظ و حسرت به لرزه افتاده بود و خیره به عمق نگاه خاکستری آلفا، لب‌های پفکی درشتش رو بهم می‌فشرد تا لرزش اون‌ها رو پنهان نگه داره:

- تصمیمت رو بگیر، کامیل!

فکش از میزان ناراحتی و آشفتگی قفل شده بود و به سختی لب باز می‌کرد تا کلمات رو درست ادا کنه:

- بالاخره بهترین دوستتم یا یه هرزه خیابونی؟!

و پیش از اینکه به کامیل اجازه صحبتی رو بده، به چونه‌ی مرد چنگ انداخت و بی‌هوا لب‌هاش رو با حرص روی لب‌های قلوه‌ای و نرم کامیل کوبید تا بوسه‌ی پرحرارتی رو شروع کنه.

کامیل شوکه نگاهش رو روی چشم‌های بسته‌ی ژوان ثابت نگه داشت و یک دستش رو مردد روی گونه‌ی داغ امگا نشوند؛ حرکت نرمی به لب‌هاش داد و آهسته روی تخت نشست؛ یک دستش رو کنار جسم نحیف و لرزون امگا به تشک فشرد و کمی روی تن ژوان خم شد:

- خوشمزه‌ای....

زمزمه‌وار گفت و تشنه‌تر از قبل لب‌های درشت و شیرین پسر مو آبی که گوش‌های خزدارش از حرص و حسرت روی سرش تیز شده بودن رو بین لب‌هاش کشید.

رایحه‌ی تشدید شده‌ و خنک سدر، مشام امگا رو پر کرد و فرومون‌های آلفا به یکباره تاثیری چند برابر روی جسم نیازمند ژوان گذاشت.

ژوان که ناخواسته تنش به سمت عقب مایل می‌شد، بین بوسه‌های کوتاه و عمیقشون هومی زیر لب کشید و پوزخند صداداری زد:

- چی شد؟ نکنه قراره مارکم کنی؟

امگا اشاره‌ای به گفته چند لحظه پیش مرد زد و قبل از اینکه کامیل خودش رو عقب بکشه، این پاهای ظریف و نرم ژوان بود که دور کمرش حلقه می‌شد و تن اون رو روی تخت قفل می‌کرد:

- یادته چی گفتم؟

کشاله ران امگا از اسلیک شیرینش نمناک شده بود و همونطور که بخاطر رایحه سنگین و تحریک کننده‌ی سدر آلفا به خودش می‌پیچید و آهسته نفس‌نفس می‌زد، گاز کوتاهی از لب پایینی کامیل گرفت و اون رو بیشتر به سمت خودش کشید:

- هزینه این بوسه‌ها رو چطوری می‌پردازی؟ مشتاقم بدونم...

صدای زمزمه‌وار لطیفش، به گوش آلفا گوش‌نوازترین آوا می‌اومد و قفسه سینه‌ی امگا که با ریتم نچندان ملایمی بالا و پایین می‌شد، در هر رفت و برگشت به سینه‌ی پهن آلفا تکیه می‌‌خورد.

بازوهای امگا لحظاتی پیش دور گردن کامیل حلقه شده بود و انگشت‌هایی که به موهای روشن آلفا چنگ می‌انداخت، سرهاشون رو نزدیک هم نگه می‌داشت:

- چون خوشمزه و لذیذم... آقای دکتر، در ازاش یه چیز خوشمزه ازت می‌خوام.

و نگاهش برای تنها یک ثانیه سمت پایین‌تنه‌ی مرد رفت و وقتی دوباره چشم‌هاشون رو بهم قفل کرد، ابرویی برای کامیل بالا انداخت:

Juanne ∥ ژوان {Hamira verse, NamMin}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora