حرفای اخر پارت رو حتما بخونید.
مینهو ۲۴ ساله دانشجو
هیونجین ۲۲ ساله طراح
بنگ چان ۳۰ ساله صاحب کلاب
--
صدای زیاد روی تک تک نرون های عصبیش راه میرفت، نورهای رنگی سقف چشمش رو کور میکرد، بوی عرق، بوی عطر مشامش رو اذیت میکرد.
تمام حس هاش دو برابر شده بود و همه رو مدیون دراگی بود که هان توی نوشیدنیش حل کرده بود.
سرشو بالا اورد. هان با دیدن چشم های خمار و وحشی دوستش نیشخند واضحی زد.
چشمش به در کلاب بود هیونجین باید الان ها میرسید؛ یکم دیگه طول میکشید ممکن بود مینهو به جای هیون، خودش رو بفاک بده.
با کشیده شدن دستای مینهو روی پاش از جاش کمی پرید، صورتش رو برگردوند و بهش نگاه کرد.
-حالت خوبه؟"
با دیدن قیافه سرخ و رگ گردن برامده مینهو عذاب وجدان کمی سراغش اومد.
چرا عذاب وجدان؟ همه چی از شبی شروع شد که هان و هیونجین توی پیژامه پارتی دو نفریشون شروع به اعتراف کردن.