روز طولانیای بود، اعصاب چانگبین به نخ بند بود؛ توی واحد مالی مغایرت بزرگی به وجود اومده بود که میتونست دودمانشو به باد بده.
تلفنش پشت سر هم زنگ میخورد و خبر میداد که فلیکس کلاسش تموم شده و منتظرشه تا شبشونو بسازن.
- اگه یکم دیگه دیر تر بیای ترجیح میدم برم کلیسا "
فلیکس تقریبا پشت تلفن جیغ کشید.
- لازم نیست به مکان موردعلاقت بری "
تلفن قطع شد و ماشین گرون قیمت چانگبین جلوی پای فلیکس توقف کرد.
هوای ماشین مطبوع بود، بوی کمرنگ سیگار به مشام پسر میرسید؛ توی داشبرد دست برد و پاکتی که همیشه مرد نگه میداشت رو دراورد.
- فندک؟"
چانگبین نیم نگاهی به پسر کوچیک کرد وقتی پاکت سیگارشو بین دستای کوچیکش دید نفس عمیقی کشید.
اون پسر تمایلات عجیبی به چیزهای مخرب داشت و کلهی خرابی برای امتحان کردنشون، احساس میکرد با برقراری رابطه صمیمی تر با پسرک بتونه ازش محافظت کنه.
اما این رابطه صمیمی خیلی گرم شده بود جوری که حرارت سوزانش اون شب گریبان چانگبین رو گرفته بود.
شبی که با مرورش زیر شکمشو قلقلک میداد و باعث گر گرفتن پسر کوچیک تر میشد.
فندکو از جیب شلوارش دراورد و به پسر داد.
- کجا میریم ؟"
- گی کلاب "
- چی؟"چانگبین صدای اهنگو کم کرد و سرعتشو زیاد کرد.
- مگه خودت نگفتی داری یه سری احساسات جدید توی خودت حس میکنی ؟ میخوام کمکت کنم "
فلیکس توی صندلی وا رفت، اون احساسات جدید با ورود چانگبین به زندگیش شروع شده بود.
همون لحظه اولی که دیده بودش برق پیرسینگ کنار لبش توی چشماش بازتاب شده بود، تصور میکرد هنگام بوسه اون فلز سرد چقدر میتونه لذت بخش باشه.
لذت بخش بود، فکر نمیکرد تجربه کردنش چقدر با تصوراتش فرق داشته باشه.
هنوز اون بوسه خیس و اتفاقای بعدش زیر زبونش، شیرین بود و میخواست دوباره و دوباره تجربش کنه.اما حالا احمق کنارش میخواست اونو به گی کلاب ببره.
- بهتره دور بزنی"
مرد ابروش انداخت بالا و با لحن تعجب انگیزی دلیلشو پرسید.
- فقط نمیخوام برم"
چانگبین نفس پر سر و صدایی کشید.
- متاسفم چون رسیدیم و منم وقت اضافه ندارم که هر چی تو بگی همون انجام بشه"
فلیکس به خودش اومد و دید توی پارکینگ کلاب ماشین توقف کرده و سیگارشم به ته رسیده با خاموش کردنش توی زیر سیگاری ماشین پیاده شد.