Captain [ Chanlix ] 🔞 pt1

4K 117 55
                                    

سالن اصلی از همیشه شلوغ تر بود و دلیل مشخصشم مسابقه فوتبال استرالیایی بود که امشب قسمت فینالش توی مدرسه پسر کوچولو برگزار میشد، چون یکی از تیم های راه یافته به فینال تیم این مدرسه بود.

همه از طریق راهرو که سالن اصلی رو به زمین بازی میرسوند، با تلاطم در حال حرکت بودن تا به صندلیای از قبل رزرو شدشون برسن.

اما امشب فلیکس بود که برخلاف بقیه روزای مسابقه، اصلا علاقه ای به شرکت نداشت و توسط دوستش الکس به سمت جایگاهشون کشیده میشد.

وقتی روی صندلی ها نشستن، تازه فلیکس متوجه موقعیتش شد سعی کرد با نفس های عمیق خودشو اروم کنه.
چون معلوم نبود بعد از مسابقه اگه تیم مدرسش ببره چه بلایی سرش میاد.

-اوناهاشون دارن وارد زمین میشن."

با جیغی که الکس بغل گوشش زد، یکم سرشو از دوستش دور کرد و با اخم بهش نگاه کرد و بعد سرشو به سمت دیگه زمین داد که بازیکنای تیم مدرسه داشتن وارد زمین میشدن و جلوتر از همشون،
کاپیتان تیم بود که دست هم تیمی هاش به گردنش آویزون بود و داشتن برای پیروزی حتمیشون، از الان خوش حالی میکردن
ولی چشم های کاپیتان بین تماشاچی ها میچرخید و به دنبال پسر کوچولویی که قرار بود امشب به دامش بیوفته بود.

بعد از چند دقیقه پیداش کرد، عروسکی که توی ردیف های اول نشسته بود داشت لباشو میگزید و در تلاش بود ارتباط چشمی باهاش نداشته باشه، صورتش کمی به خاطر هوای سرد قرمز بود و موهای بلوند ابریشمیش توی صورتش میریخت و سعی میکرد با دستای کوچولوش که به زور از آستین های هودی اورسایزش بیرون اومد بود، موهاشو از جلوی چشماش کنار بزنه.

-حتما مجبور بودی همچین جایی بشنیم."

بلند به طوری که صداش به الکس برسه غرید. الکس که به زمین بازی خیره بود به سمتش برگشت و با چشمای درشت شده بهش نگاه کرد.

-شوخیت گرفته لیکسی؟ این خودت بودی از هفته پیش این صندلی ها رو رزرو کردی حالت خوبه؟"

خب با حقیقتی که به صورتش سیلی زده بود سرشو پایین انداخت. چقدر همه چیز توی این یه هفته زیر رو رو شده بود.
الان یادش اومد وقتی پوستر مسابقه رو روی برد بزرگ مدرسه دید، چطور با عجله خودشو به سیستم های مدرسه رسوند تا قبل از اینکه کسی بتونه صندلی های خوب مسابقه رو بگیره، خودش صاحب اونا بشه.
تا یه ویو خوب از بازیکنای تیم داشته باشه؛ یه ویو خوب برای مغز گی و هورونیش تا وقتی شبا رو تختش خوابیده به سیکس پک و رونای عضله ای کاپیتان فکر کنه یا وقتی برای پرش های بلندش از زمین فاصله میگرفت لباسش بالا میرفت، وی لاین لعنت شده اونو به خاطر بسپاره

درسته! همه‌ی اینا تو مغز کوچولوش بود تا قبل از سه روز پیش؛ اما الان میخواست اگه ممکنه همونجا آب بشه یا توی سرما روی صندلیش یخ بزنه!
با ضربه هایی که به شونش میخورد حواسشو دوباره به دوستش داد.

Stray Kids [One Shots]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora