با دیدن پست جدید مینهو توی صفحه اینستاگرامش پوزخند زد.
اون پسر بعد اون شب به موناکو سفر کرده بود، با انتشار چند تا پست و استوری کنار پسر تویینکی که صورتش معلوم نبود اعلام کرده بود توی رابطس.
ازینکه چند ماه درگیر اون پسر بود و استاکش میکرد پشیمون نبود چون الان مرواریدی که توی ربدوشامبر حریر سفید، از تراسی که با نمای دریا بود نگاهش میکرد رو مدیون مینهو بود.
صدای قدم های که از تراس به اتاق کشیده میشد باعث شد گوشیشو قفل کنه و به جایی که نمیدونست پرتش کنه، چه اهمیتی داشت؟ درحالی که پسرش الان روی پاهاشه و گردنشو میبوسه.
با بالا رفتن صدای بوسه های هیونجین، دستاشو به کمر ظریفش رسوند و ناله های ارومش رو زیر گوشای پسرش خالی کرد.
"پسرش" دیگه واژه نا آشنایی نبود الان دوماه بود که هیونجین خودش رو صاحب این لقب کرده بود و هر روز به بنگچان ثابت میکرد که لایق تر از هر کس دیگه ایه.
صورتش از گردن چان بیرون اورد و به چشمای خمارش نگاه کرد، هوای شرجی و رطوبت هوا باعث گرفتگی نفساش میشد.
- با این نگاهت کنترلمو میگیری.
لبخند کجی به حرف بنگچان زد موهای بلندش رو پشت گوشش انداخت و با لوندی گفت:
- واقعا میخوای خودت رو کنترل کنی؟ در حالی که میتونی با ویو دریا منو بفاک بدی؟"
با دستی که دور کمر هیونجین حلقه کرده بود بیشتر به خودش نزدیک کرد، جوری که نفساشو توی صورت هیون خالی کنه.
- کینک جدیدته؟
هیون پاهاشو روی هم انداخت، پوشش حریر از پوستش لیز خورد و با بی رحمی اندام زیباشو به نظر بنگ چان نشوند.
- نمیدونم، الان توی تراس داشتم فکر میکردم اخرین روزی که اینجاییم، دوست دارم درحالی که غروب افتابو روی دریا میبینم، تو داخلم باشی.
فقط توی چند دقیقه میتونست از جنتلمنی مثل آقای بنگ یه حیوون وحشی و درنده بسازه.
با نگاه کردن به ساعت متوجه شد که تا غروب افتاب زیاد وقتی نمونده.
- بیبی ما یه قرار داشتیم؟ یادت که نرفته به خاطر بازیگوشیت چیشد؟
قرار یک هفته بدون سکس، شاید عجیب به نظر بیاد اما سر یه شرط بندی مسخره هیونجین باخته بود و تهدید چان درباره اینکه یه هفته نمیکنمت، گرفته بود.
البته هیونجین از هیچ تلاشی برای اغوا کردن چان دریغ نکرد اما اون مرد انگار شورت اهنی پوشیده.
- خواهش میکنم ددی ... منکه پسر خوبی بودم. من تموم هفته منتظرش بودم. من لایق جایزه برای این صبر نیستم؟"