ملاقات

163 38 22
                                    

دخترش هه سو رو تو آغوشش بالا کشید و با ذهن مشغول به راه رفتنش میان هیاهوی مردم تو خیابون های پاریس ادامه داد ..پاریس هرچند به نام شهر عشاق شناخته شده بود اما برای بکهیون نماد رهایی بود، سنبل دوری از خانواده و رهایی از بند تسلط هاشون روی زندگیش که اون رو برای جلوگیری از هرگونه آزادی به اسارت میکشیدن .

هه سو امروز توی آپارتمان کوچیکشون بهونه گرفته بود و بک برای عوض کردن حالش تصمیم گرفته بود از اون ساختمان ۵۰ متری بیرون بزنه و هوای آزاد بهاری رو به خودش و دختر کوچولوش هدیه بده و الان نیم ساعتی بود که بدون مقصد مشخصی خیابان های مختلف رو طی کرده بود .

بی هدف ویترین مغازه ها رو از نظر میگذروند و به این فکر میکرد که باید هرچه زودتر  برای دخترش پرستار پیدا کنه. از زمانی که ایمیل دعوت به همکاری توی پروژه تحقیقاتی رو دریافت کرده بود دو هفته‌ای گذشته بود و الان یک هفته میشد که داخل کشور پاریس مستقر شده بود ولی هنوز به مرکز پژوهشی‌ای که قرار بود توش مشغول به کار بشه سر نزده بود.

شاید اگه رئیس پروژه -دکتر کیم- قبلا استادش نبود و از شرایط بک خبر نداشت اون مجبور میشد روز بعد از اینکه پاش رو داخل کشور فرانسه گذاشته بود سر کار بره اما به خاطر آشنایی عمیقی که از دوران دانشجوییش با دکتر کیم داشت تونسته بود طی یک هفته داخل یکی از آپارتمان های پاریس مستقر بشه و در کنار دختر کوچولوش به این جا به جایی عادت کنه. بکهیون به محض ورودش به پاریس با دکتر کیم تماس گرفته بود و استادش بهش پیشنهاد داده بود که بک از هفته دوم به مرکز بیاد و طی این یک هفته کارهاش رو سر و سامون بده.

بکهیون طی این شش روز تونسته بود آپارتمانی نزدیک محل کارش اجاره کنه و وسایل و اسباب اثاثیه مورد نیازش رو تهیه کنه ولی متاسفانه هنوز نتونسته بود برای بزرگترین مشکلش، نگهداری از هه سو زمانی که مجبوره تنهاش بگذاره راه حلی پیدا کنه.

دیروز به توصیه یکی از دوستاش توی سایت کاریابی معتبر درخواست پرستار بچه داده بود و شرایط هه سو و توقعاتی که از پرستارش رو داشت داخلش توضیح داده بود و در قسمت فیلد ارتباط با آگهی دهنده شماره خودش رو گذاشته بود ولی تا الان کسی باهاش تماس نگرفته بود .

علت اینکه که کسی هنوز به درخواستش پاسخ نداده بود رو نمیدونست احتمال میداد یکی از علتاش ملیت کره ای دخترش بود یا واقعا تعداد پرستارهای بچه داخل پاریس کم بود؟

هرچی بود عصابش رو بهم ریخته بود و ذهنش رو سخت مشغول کرده بود طوری که نتونسته بود اونطوری که میخواد از این گردش کوچیک با دخترش لذت ببره.

کلافه سرش رو به اطراف تکون داد تا بتونه برای چند دقیقه ذهنش رو خالی کنه ولی بالعکس صفحات فکری و دغدغه بیشتری توی ذهنش باز شدند.

°•Byun Without Baekhyun•°Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin