نگاهی به دوقلوهاش که دست تویِ دست هم جلوتر میدوییدن انداخت و با لبخندی که از رویِ لبهاش کنار نمیرفت با صدایِ کنترل شدهای داد زد:
_ زیاد ازمون دور نشید وروجکا
_ باشه ماپااا
هانول جوابشُ داد و دست خواهرش رو بیشتر کشید.
سهون برای چند ثانیه فقط به چشمهای پاپی طور همسرش نگاه کرد و با خندهی آرومی که رفته رفته اوج میگرفت سرش رو روی شونهی ییشینگ گذاشت، باورش نمیشد شینگ از دستِ دوقلوهاش الان اینطوری میتونه خنگ و کیوت باشه، برای همین نمیتونست صدای خندش رو کنترل کنه.
-برایِ چی میخندی جنابه ویکتور؟!
سهون بین خنده های بلندش، گردن همسرش رو محکم بوسید و ییشینگ با چین دادن به بینیش با لحن بانمکی صداش رو بالا برد:
-دقیقا به اینکه با آتیش پارهها دست به یکی میکنی میخندی؟!
ییشینگ در حالیکه سعی میکرد از بغل سهون دربیاد و ازش فاصله بگیره با کشیده شدنه دستش تویِ بغله همسرش افتاد. سهون به راحتی همسرش رو بغل کرد و جوری دستهاش رو دور کمر و شونههاش حلقه کرد که آرامش به قلب و روح هردوشون برگشت، با این تفاوت که ییشینگ هنوز هم انگار زیر لب غر میزد
-لاو؟
_هوم
_قهری؟
_نخیر!
_کلوچهیِ من؟
ییشینگ لبهاش رو جمع کرد و به بینیش چین داد و با دوباره شنیدن صدای گرم سهون آروم لبهاش رو با ذوق گزید، مردش خوب بلد بود نرمش کنه و دلش رو بدست بیاره.
_میخوام چشماتُ ببینم چون داری دیوونم میکنی با ندیده گرفتنت!
ییشینگ آروم صورتش رو از داخل گردن سهون بیرون آورد و با بالا گرفتن سرش مستقیم به چشمهاش خیره شد. پسر بزرگتر لبخند دلگیری زد، اون واقعا نگران کلوچهش بود و نمیخواست سر وروجکاش ناراحتش کنه!
-ممم سهونی داره دیوونه میشه؟
_اگر تایید من آرومت میکنه آره، آره لعنتی آره، دارم واسه عطر بدنت، صدای نفس نفس زدنای سریعت و پوست بی رنگت که میدونم چقدر بوسیدنیه دیوونه میشم! دارم دیوونه میشم برای مکیدن و گاز گرفتن لبات وقتی خیسه و میدونم چطوری قراره از بین دندونام فرار کنه
سهون سرش رو کمی خم کرد و با قاب گرفتن صورت گرم و گُر گرفته ی ییشینگ بخاطر گرمایِ محیط نرم لبهاش رو روی لبهای اون گذاشت و آروم شروع کرد به بوسیدنش، ییشینگ کم کم بدنش شُل شد و بعد به آرومی خودش رو بیشتر به مردش چسبوند و با باز کردن دهنش بوسه رو عمیق تر کرد تا جایی که بعد از چند ثانیه بخاطر نفس کم آوردن آروم عقب کشید و صدای لذت بخش شکستن بوسهی خیسشون توی گوش خودشون پیچید، انگار از عالم اطرافشون بی خبر بودن و هیچکس جای اون دو نفر نبود تا بدونه چقدر بهش نیاز داشتن!
YOU ARE READING
𝐅𝐞𝐚𝐫 𝐎𝐟 𝐋𝐨𝐬𝐬 🐾 ترس از دست دادن
Werewolf🍋 فیکشن : ترس از دست دادن 🍋 ژانر : امپرگ ، عاشقانه ، فانتزی ، اسمات ، وروولف ، امگاورس 🍋 نویسنده : روشنا 🍋 کاپل : هونلی ، چانبک ، کریسهو 🍋 اولین رقص در کلمهها : [ بیست و ششم بهمنِ ۱۴۰۲]