در اتاق رو باز کرد و اروم وارد شد
-هون؟
سهون به سرعت دستهاش رو بالا اورد و اشکهایِ روون شده رویِ گونهَش رو پاک کرد و به بینیش دستی کشید. ییشینگ مات برده سر جاش متوقف شد و به پشت الفا که روی تخت نشسته بود خیره موند. از زمانی که با سهون اشنا شده بود تا همین امروز هیچوقت همسرش رو انقدر رنجیده و آسیبپذیر ندیده بود طوریکه تکیه گاه محکمش گریه کنه.
پس چی اینجوری سهونشُ شکسته بود؟
نرم جلو رفت و کنار الفاش نشست و با گره کردنه انگشتهاش مردونهیِ آلفاش بینِ انگشتهای ظریفترِ خودش سعی کرد آرومش کنه
-میخوای درموردش حرف بزنیم؟
ییشینگ نفس عمیقی کشید و یکی از دستهای سهون رو که توی دستهایِ خودش قفل شده و نم چشمهاش رو گرفته بود بالا آورد و بوسهی آرومی به پشت دستش زد و باعث لبخند محوش شد.
سهون سرش رو بالاتر گرفت و با چشمهای به خون نشستهَش به چهره آرامش بخشِ امگاش نگاه کرد. به آرومی سرش رو جلو برد و با گرفتن لبهایِ امگاش بین لبهای خودش یه بوسهی نرم و ملایم رو شروع کرد و
اجازه داد با وجود دلهره و غمی که تویِ وجودش شعله میکشید گرما و آرامش به رگهای قلب شینگ تزریق بشه جوری که ییشینگ به آرومی دستش رو داخل موهای آلفاش فرو کرد و متقابلا شروع کرد به بوسیدن.
دلش نمیخواست از بوسیدن لبهای سهون دل بکنه اما کسی که نفس کم اورد فقط خودش بود پس با آخرین مِک محکمی که به لب پایین ویکتور زد نرم سرش رو عقب کشید و لبهاشون با صدای خیسی از هم جدا شد و سهون پیشونیش رو به پیشونی همسرش تکیه داد.
چشمهاش رو بست و سعی کرد اون بغض لعنتی که همراه همیشگی تویِ کل زندگیش شده بود رو پایین بفرسته، سخت بود حرف زدن از چیزی که بهش گذشته اما کسی که کنارش نشسته، ییشینگ بود و نه کسی دیگه که این قلبش رو گرم میکرد. با صدای گرفته و ناراحتش لبهاش رو از هم فاصله داد و اعتراف کرد
-کای و تمین دوقلوهای عمو و یونهوآ بودن، عموم و یونهوآ هم مثل منُ تو جفت حقیقی بودن اما با یه فرق اساسی .... یونهوآ یه جادوگره! اون زمانها فقط اینجور نبوده که گرگینهها جفت باشن و انسانها هم میتونستن جفت باشن. افسانه ها میگن این یه محبت از طرف خالق برای عاشقای واقعیِ که تویِ زندگی گذشتشون به هم نرسیدن.
سهون به خاطر نوازش انگشتهای ییشینگ روی صورت و گردنش نگاه آروم و درددارش رو روی صورت پسر کوچیکتر چرخوند و با صدای گرفتهاش ادامه داد:
-برای همین بود که وقتی متوجه شدن باعث تعجب کل خاندان شد و پدر بزرگم اجازه ازدواج بهشون نداد، اون معتقد بود اون زن برای خانواده نحسی میاره.
ESTÁS LEYENDO
𝐅𝐞𝐚𝐫 𝐎𝐟 𝐋𝐨𝐬𝐬 🐾 ترس از دست دادن
Hombres Lobo🍋 فیکشن : ترس از دست دادن 🍋 ژانر : امپرگ ، عاشقانه ، فانتزی ، اسمات ، وروولف ، امگاورس 🍋 نویسنده : روشنا 🍋 کاپل : هونلی ، چانبک ، کریسهو 🍋 اولین رقص در کلمهها : [ بیست و ششم بهمنِ ۱۴۰۲]