با گیر افتادن دستش بینِ دستهایِ کوچیکی لبخندی که چالهاش رو به نمایش میذاشت رویِ لبهاش نقش بست. اروم رو زانوش نشست و به چشمهای مضطرب دوقلوهاش خیره شد و با بغل گرفتنشون رویِ دستهاشون رو بوسید
_ نگران نباشید سوییتیایِ ماپا، قرار نیست اتفاق بدی بیوفته. این فقط مدرسهست و اونجا دوستای خوبی پیدا میکنید
ییشینگ با لبخند مهربونی گفت و موهاشون رو نوازش کرد.
-ماپا ...
با پیچیدن صدای هانول توی گوشش، دستش رو نوازش وار روی کمر پسرش کشید و همینطور که توی بغلش به آروم ترین حالت ممکن به چپ و راست تکونش میداد تا آرامش بهش برگرده صدایِ هانول دوباره تویِ گوشش اکو شد
_ ناامیدت نمی کنیم ماپا
امگا از شیرین زبونیِ آسمونش به خنده افتاد و دوباره بوسه ای به موهای جفتشون زد و با بلند شدنش تویِ اغوش گرمِ الفاش فرو رفت.
سهون با دیدنه دخترش که مضطرب نگاهش میکرد قدمی جلو گذاشت و دانبی که تا اون لحظه با گوشه دامن لباس فرم صورتی رنگش ور میرفت سمت پدرش رفت و دستهاش رو دور پاهایِ آپاش حلقه کرد.
سهون با لبخند مهربونی دخترش رو بغل کرد و با حلقه شدن دستهای دانبی دور گردنش محکم تر بغلش کرد و روی موهاش رو بوسید، قلبش کمی تند میزد و همین باعث شد سهون به خودش لعنت بفرسته چون حس میکرد با وجود نرمال بودنه شرایط و نبودنه دلیلی برایِ ترس دخترش هنوز نتونسته با شرایط کنار بیاد و قبول کنه و بویِ تلخِ مخلوط شده با رایحهَش هم گواه همین بود
- چیزی نیست دخترم، آپا همینجاست تا محکم بغلت کنه
سهون لبخند ملایمی زد و گونه دخترش رو نرم بوسید
_ اگه ترسیدی فقط کافیه چی کار کنی فرشتهیِ من؟
دانبی که لباش رو با ناراحتی جمع کرده بود و با یقه ی گردن پدرش بازی میکرد سرش رو روی شونه ی پدرش گذاشت و بغلش کرد
_ باید نشون بدم قویم تا اون ادم بد متوجه ترسم نشه و بعد فقط کافیه اپا رو تویِ ذهنم صدا کنم
سهون با نوازش کمر دانبی بوسه سبکی رویِ موهاش گذاشت و با آروم با آروم قرار دادن دخترش رویِ زمین مقابل دو قلوهاش زانو زد
_ افرین سوییتی، از هیچی نترس اپا همیشه برای شما اینجاست
دانبی که تا اون لحظه نگرانی تویِ چهرهیِ معصومش موج میزد با شنیدن این حرف لبخند کمرنگی روی لبهاش نشست و با گرفتن دست برادرش برای رفتن آماده شد اما خودش نمیدونست این فرومونه آرامش بخشه پدرشه که آرومش کرده و ترسشُ کنار زده.
سهون برای آخرین بار بوسه ی نرمی روی موهای ابریشمی و فندقی رنگِ دو قلو ها گذاشت و با راهی کردنشون به سمتِ در ازشون فاصله گرفت و هانول و دانبی برای ماپا و اپاشون دست تکون دادن و بدو بدو وارد مدرسه ای که هم سنُ سالایِ خودشونم واردش میشدن، رفتن.
YOU ARE READING
𝐅𝐞𝐚𝐫 𝐎𝐟 𝐋𝐨𝐬𝐬 🐾 ترس از دست دادن
Werewolf🍋 فیکشن : ترس از دست دادن 🍋 ژانر : امپرگ ، عاشقانه ، فانتزی ، اسمات ، وروولف ، امگاورس 🍋 نویسنده : روشنا 🍋 کاپل : هونلی ، چانبک ، کریسهو 🍋 اولین رقص در کلمهها : [ بیست و ششم بهمنِ ۱۴۰۲]