❄️ پارت نهم • مراقبتم!

111 29 33
                                    

با گیر افتادن دستش بینِ دست‌هایِ کوچیکی لبخندی که چال‌هاش رو به نمایش میذاشت رویِ لب‌هاش نقش بست. اروم رو زانوش نشست و به چشم‌های مضطرب دوقلوهاش خیره شد و با بغل گرفتنشون رویِ دست‌هاشون رو بوسید

_ نگران نباشید سوییتیایِ ماپا، قرار نیست اتفاق بدی بیوفته. این فقط مدرسه‌ست و اونجا دوستای خوبی پیدا میکنید

ییشینگ با لبخند مهربونی گفت و موهاشون رو نوازش کرد.

-ماپا ...

با پیچیدن صدای هانول توی گوشش، دستش رو نوازش وار روی کمر پسرش کشید و همینطور که توی بغلش به آروم ترین حالت ممکن به چپ و راست تکونش میداد تا آرامش بهش برگرده صدایِ هانول دوباره تویِ گوشش اکو شد

_ ناامیدت نمی کنیم ماپا

امگا از شیرین زبونیِ آسمونش به خنده افتاد و دوباره بوسه ای به موهای جفتشون زد و با بلند شدنش تویِ اغوش گرمِ الفاش فرو رفت.

سهون با دیدنه دخترش که مضطرب نگاهش میکرد قدمی جلو گذاشت و دانبی که تا اون لحظه با گوشه دامن لباس فرم صورتی رنگش ور میرفت سمت پدرش رفت و دست‌هاش رو دور پاهایِ آپاش حلقه کرد.

سهون با لبخند مهربونی دخترش رو بغل کرد و با حلقه شدن دست‌های دانبی دور گردنش محکم تر بغلش کرد و روی موهاش رو بوسید، قلبش کمی تند میزد و همین باعث شد سهون به خودش لعنت بفرسته چون حس میکرد با وجود نرمال بودنه شرایط و نبودنه دلیلی برایِ ترس دخترش هنوز نتونسته با شرایط کنار بیاد و قبول کنه و بویِ تلخِ مخلوط شده با رایحه‌َش هم گواه همین بود

- چیزی نیست دخترم، آپا همینجاست تا محکم بغلت کنه

سهون لبخند ملایمی زد و گونه دخترش رو نرم بوسید

_ اگه ترسیدی فقط کافیه چی کار کنی فرشته‌یِ من؟

دانبی که لباش رو با ناراحتی جمع کرده بود و با یقه ی گردن پدرش بازی میکرد سرش رو روی شونه ی پدرش گذاشت و بغلش کرد

_ باید نشون بدم قویم تا اون ادم بد متوجه ترسم نشه و بعد فقط کافیه اپا رو تویِ ذهنم صدا کنم

سهون با نوازش کمر دانبی بوسه سبکی رویِ موهاش گذاشت و با آروم با آروم قرار دادن دخترش رویِ زمین مقابل دو قلوهاش زانو زد

_ افرین سوییتی، از هیچی نترس اپا همیشه برای شما اینجاست

دانبی که تا اون لحظه نگرانی تویِ چهره‌یِ معصومش موج میزد با شنیدن این حرف لبخند کمرنگی روی لب‌هاش نشست و با گرفتن دست برادرش برای رفتن آماده شد اما خودش نمیدونست این فرومونه آرامش بخشه پدرشه که آرومش کرده و ترسشُ کنار زده.

سهون برای آخرین بار بوسه ی نرمی روی موهای ابریشمی و فندقی رنگِ دو قلو ها گذاشت و با راهی کردنشون به سمتِ در ازشون فاصله گرفت و هانول و دانبی برای ماپا و اپاشون دست تکون دادن و بدو بدو وارد مدرسه ای که هم سنُ سالایِ خودشونم واردش میشدن، رفتن.

𝐅𝐞𝐚𝐫 𝐎𝐟 𝐋𝐨𝐬𝐬 🐾 ترس از دست دادنWhere stories live. Discover now