یک هفته از زمانی که مینهو قبول کرده بود با چان به دیت بره گذشته بود و خونهی مینهو کم از گل فروشی ای که چان صاحبش بود نداشت. جای جای خونه ش پر از دسته گل های متفاوت و زیبایی بود که گاهی صبح زود و گاهی شب ها که از سر کار برمیگشت جلوی در خونهش میدید.
از اون روز به بعد مینهو جز پیام هایی که شامل «روز خوبی داشته باشی» و «امیدوارم از گل ها خوشت اومده باشه» از چان پیامی دریافت نکرده بود.
امروز نوبت گلدون ادریسی بود. گلدون ساده ای که از ادریسی های آبی پر شده، روی پادری خونه ش جا گرفته بودن و اینبار یادداشت کوچکی هم همراهشون بود. یادداشت رو داخل جیب شلوارش گذاشت و گلدون رو برداشت و داخل خونه آورد. خوشحال بود که اینبار گل همراه با گلدون فرستاده شده چون مینهو دیگه گلدون خالی ای تو خونهش نداشت که گل هارو داخلشون قرار بده. همین حالا سه گلدون توی اتاقش، دو تا توی آشپزخونه و سه تای دیگه توی پذیراییش بودن و حالا باید برای گلدون جدید جایی پیدا میکرد.
مینهو با دقت گلدون رو کنار باقی گیاهاش که روی کانتر آشپزخونهش جا گرفته بودن گذاشت و با لبخند کمرنگی گلبرگ های ظریف گل رو نوازش کرد.
_هیچوقت فکر نمیکردم خونه ام به باغ گل تبدیل بشه و بازم ازش خسته نشم...دستگاه اسپرسو رو روشن کرد و مخزن آبش رو پر کرد. بیرون آوردن بسته ی دونه های قهوه از کابینت با به صدا درومدن زنگ خونه ش یکی شد. بسته رو کنار دستگاه گذاشت و به سمت در رفت و سعی کرد این حقیقت که ته دلش آرزو میکرد چان پشت در باشه رو نادیده بگیره.
در رو باز کرد و با چهره ی سرحال فلیکس مواجه شد. لازم نبود خیلی فکر کنه تا بفهمه پسر کوچک تر رو مود خوبیه و اصلا دلش نمیخواست اونو متوجه ناامیدیش بابت ندیدن صاحب گلفروشی کنه، پس لبخند زد و در رو بیشتر باز کرد تا پسر داخل بیاد.
_صبحت بخیر لیکس.
فلیکس کوله ش رو روی مبل گذاشت و با یه پرش کوچیک روی کانتر آشپزخونه چهارزانو نشست.
_صبح بخیر هیونگ قهوه درست میکردی؟
مینهو در خونه رو بست و تایید کرد و پرسید:
_با شیر و شکر؟فلیکس با ذوق سر تکون داد و گفت:
_شیرش کم باشه لطفا، ممنون هیونگ.مینهو مقدار بیشتری قهوه رو آسیاب کرد و داخل مخزن دستگاه گذاشت و با قرار دادن دو تا ماگ کوچیک زیرش منتظر موند.
_اینهمه ذوقت برای چیه؟لبخند فلیکس از قبل هم روشن تر شد و گفت:
_از هیونجین دعوت کردم باهام بیاد سر قرار.فلیکس بی توجه به مینهوی خشک شده که با چشم های گرد بهش زل زده بود ادامه داد:
_میدونم گفتی عجله نکنم ولی نتونستم هیونگ، اون دقیقا تایپ ایده آلمه.
YOU ARE READING
lilac code | chanho, hyunlix
Romanceبنگ چان به زندگی قبلی اعتقاد نداشت اما چشم های مینهو باعث شدن فکر کنه شاید عشقش نسبت به اون یه جفت چشم ستاره بارون، خیلی قبل از زمانی که برای اولین بار همو تو گلفروشی دیدن شروع شده... اما آیا مینهو هم به اندازه ی چان غرق شده؟ آیا حسی که نسبت به هم د...