13. His eyes

265 70 67
                                    

_هر چه قدر دلت میخواد اخم کن بانی، من از تیله های تیره‌ت نمی‌ترسم...

چان وقتی سرخ شدن مینهو رو دید لبخند زد و جوری که انگار نه انگار همین الان یه نفر رو تا مرز سکته کردن برده گفت:
_میرم برات مسکن بیارم.

مینهو بعد از بیرون رفتن چان از اتاق دستشو روی سینه ش گذاشت و گفت:
_این دیگه چه کوفتی بود...

چند دقیقه بعد چان برگشت و مسکن سبکی رو همراه با لیوان آب دست مینهو داد.

°°°°°°°°°

چان به آرومی مینهو رو روی ویلچر گذاشت و زیر لب زمزمه کرد:
_مراقب باش بانی...

_اونجوری صدام نکن!

هر بار که مینهو میخواست از تخت به ویلچر یا به جای دیگه ای جا به جا بشه، چان بدون اینکه به اعتراضاتش توجهی بکنه روی دستاش بلندش میکرد و به سمت جایی که میخواست میبردش و تمام حواسش رو متمرکز میکرد تا زانوی آسیب دیده ی مینهو به هیچ‌وجه فشاری رو تحمل نکنه و موقع اینکار اخم کمرنگی روی پیشونیش نقش می‌بست و چهره ش رو جذاب تر میکرد.

_فقط یه پیچ خوردگی ساده ست هیونگ ولم کن!

تو همون چند ساعتی که چان تو خونه ی مینهو مستقر شده بود، پسر کوچیک تر تصمیم گرفته بود بیخیال لحن رسمی و حفظ کردن فاصله بشه...محض رضا خدا وقتی چان اونطور بلندش میکرد فاصله چه معنایی داشت.

مینهو حوصله ش سر رفته بود، تمام روز یا در حال فرار از نگاه اکلیل بارون چان بود، یا داشت کار های شرکت رو میکرد. تو اون مدت بار ها سعی کرده بود تنهایی بلند شه اما چان هر جای خونه که بود طوری که انگار بهش سنسور وصل کرده باشه، به سرعت متوجه حرکت کردنش میشد و خودش رو به اتاق میرسوند.

حالا هم وضع همین بود، با این تفاوت که اینبار چان با سر و صورت آردی و یه تخم مرغ توی یه دستش و گوشیش توی دست دیگه ش به سمت اتاق اومده و سعی داشت با نگاهش مینهو رو از تکون خوردن منصرف کنه چون با این وضعش نمیتونست فیزیکی وارد عمل بشه.

مینهو که تقریبا از وضع پسر خنده ش گرفته بود گفت:
_چیکار می‌کنی؟

_وقتی دیدم وسایل شیرینی پزی داری تعجب کردم. وضعم تو آشپزی تعریف نداره ولی از پختن کیک و شیرینی خوشم میاد...اوه باید قبلش ازت اجازه میگرفتم...

مینهو با خنده ی کوتاهی گفت:
_راحت باش. میخوای چی درست کنی؟

_کاپ کیک گردویی. البته نتونستم کپسول کاپ کیک پیدا کنم...

مینهو که به خاطر شنیدن اسم شیرینی مورد علاقه ش چشماش برق میزد گفت:
_ندارم.
_خب پس میکنیمش کیک گردویی.
_منو ببر آشپزخونه، می‌خوام ببینم چیکار می‌کنی.

چان خندید و گفت:
_بله چشم عالیجناب اما لازم نیست نگران باشی، قرار نیست آشپزخونه‌ت آتیش بگیره.

lilac code | chanho, hyunlix Where stories live. Discover now