_چان هیونگ کجایی...
سعی کرد با انداختن وزنش روی پای سالمش و تیکه به دیوار و هر چیزی که توان تحمل وزنش رو داشت، به سمت در اتاق بره. لباسش به خاطر عرق سرد به تنش چسبیده بود و کلافه ترش میکرد. با صدای بلند تری چان رو صدا کرد اما باز هم تنها چیزی که شنید سکوت بود.
به جای روشن کردن چراغ اتاق، تصمیم گرفت بیرون بره. احتمالا چان هیونگ روی مبل خوابش برده بود...اما اینطور نبود، مینهو چندبار دیگه پسر بزرگ تر رو صدا کرد و وقتی چیزی نشنید سعی کرد به سمت آشپزخونه بره اما وسط راه تعدالش رو از دست داد و محکم زمین خورد. شانس آورد که سرش به میز وسط هال نخورد.
با صدای باز شدن در خونه، سرش رو بالا آورد و وقتی چهره ی چان رو تو تاریکی تشخیص داد نفس راحتی کشید و به عضلاتش اجازه ی رها شدن داد.
چان با دیدن مینهو درست وسط خونه در حالی که روی زمین افتاده و پاش تو حالت بدی مونده، به سرعت وسایل توی دستش رو زمین گذاشت و به سمت پسر کوچک تر دوید.
_مینهو؟ یا مسیح، حالت خوبه؟
پسر کوچک تر به آرومی سرش رو بالا پایین کرد. میخواست از پسر بزرگتر بخواد بغلش کنه اما غرورش اجازه ش رو بهش نمیداد._کجا بودی؟
چان بی اهمیت نسبت به قولی که بابت نگه داشتن رابطه ی دوستیشون داده بود، پسر رو تو آغوشش گرفت و گفت:
_رفتم وسایلم رو از خونه بیارم و دوش بگیرم، فکر نمیکردم نصف شب بیدار شی...مینهو تیشرتش رو بیشتر توی مشتش جمع کرد و گفت:
_حالم خوبه، میتونی ولم کنی...
_دلم نمیخواد ولت کنم بانی.مینهو ضربه ی آرومی به پسر بزرگتر زد و گفت:
_گفتم اینطوری صدام نکن.
_من اونقدرا که فکر میکنی حرف گوش کن نیستم مینهویا..._پس اگه بهت بگم منو ببری تو اتاق و تا وقتی خوابم ببره پیشم باشی قرار نیست به حرفم گوش بدی؟
چان خندید و بدون اینکه چیزی بگه، با احتیاط پسر کوچک تر رو بلند کرد و به سمت اتاق خوابش رفت.
_پات سالمه؟ تو حالت خوبی نبود.
مینهو به آرومی پاشو روی کوسنی که چان براش آورد گذاشت و گفت:
_چیزی نیست که نتونم تحمل کنم.چان چراغ اتاق رو خاموش کرد و کنار مینهو روی تخت دراز کشید. دست راستش رو زیر سرش گذاشت و با دست چپش شروع به نوازش موهای پسر کرد.
_چرا اومدی بیرون؟
مینهو که به خاطر نوازش شدن موهاش به سرعت خوابش گرفته بود به آرومی گفت:
_کابوس دیدم._میخوای درباره ش حرف بزنیم؟
_فکر نکنم...
_خیله خب. پس شبت بخیر بانی...مینهو بدون اینکه چشم هاشو باز کنه اخم کرد:
_شانس آوردی خوابم میاد هیونگ.چان خندید:
_طوری حرف میزنی انگار وقتی بیداری کاری از دستت برمیاد.°°°°°°°°°°°
STAI LEGGENDO
lilac code | chanho, hyunlix
Storie d'amoreبنگ چان به زندگی قبلی اعتقاد نداشت اما چشم های مینهو باعث شدن فکر کنه شاید عشقش نسبت به اون یه جفت چشم ستاره بارون، خیلی قبل از زمانی که برای اولین بار همو تو گلفروشی دیدن شروع شده... اما آیا مینهو هم به اندازه ی چان غرق شده؟ آیا حسی که نسبت به هم د...