مینهو با شنیدن زنگ گوشیش از خواب پرید و در حالی که نفس نفس میزد تماس رو جواب داد. چشماش تار میدیدن و ذهنش هنوز نمیتونست تشخیص بده کجاست.
صدای خانم کیم، یکی از مسئولای مدرسه که دختر جوون بی حوصله ای بود تو گوشش پیچید:
_صبحتون بخیر آقای لی، میبخشید این ساعت باهاتون تماس گرفتم اما نمیشد صبر کنم تا بیاید مدرسه. دیشب بهتون پیام دادم و یادآوری کردم جزوه ی درس جدید رو برام ارسال کنید که برای جلسه ی امروز بتونم پرینت بگیرمشون اما فکر میکنم پیامم رو دریافت نکردید...مینهو که کاملا فراموش کرده بود امروز کلاس اضافه داره، چند بار دستش رو به صورتش کشید و تند تند پلک زد. کمی دور و ورش رو نگاه کرد و با دیدن چان که پتو پیچ شده و نیمه نشسته روی مبل با فاصله ی کمی ازش خوابه، تازه یادش اومد کجاست.
گوشی رو از گوشش فاصله داد و نگاهی به ساعت انداخت، دیرش شده بود...به خانم کیم، توضیح داد که تا چند دقیقه دیگه فایل جزوه ش رو براش میفرسته و گفت که قراره با تاخیر به کلاسش برسه. فرصت اعتراضی به خانم کیم نداد و تماس رو قطع کرد.
به سمت دستشویی دوید. فضای ناآشنا کلافه ش میکرد. تو آینه نگاهی به خودش انداخت، موهاش خیلی به هم ریخته نبودن و خوشبختانه نیاز نبود حموم کنه. صورتش رو شست و دستی توی موهاش کشید و مرتبشون کرد.
به سمت پسر بزرگ تر که به لطف دارو هاش هنوز خواب بود رفت و دستشو روی شونه ش گذاشت و تکون داد:
_بنگچان شی؟ بنگچان؟ چان؟ هیونگ؟ هوی مرتیکه! چان هیونگ پاشو!بالاخره پلک های چان به آرومی از هم فاصله گرفتن و مینهو بلافاصله گفت:
_هی من باید برم مدرسه، میشه یه دست از لباساتو قرض بگیرم؟چان که به خاطر دارو هاش گیج بود فقط سر تکون داد و دوباره چشماش بسته شدن و به خواب رفت.
مینهو به سرعت به سمت اتاق پسر بزرگ تر رفت و از بین لباس های پسر پیرهن مشکی و شلوار جین خاکستری رنگی رو بیرون کشید و پوشید.
°°°°°°°
مینهو از ماشینش پیاده شد و وارد مدرسه شد. توی راه فایلی که خانم کیم ازش خواسته بود رو براش فرستاده و حالا، دختر داشت تو کلاس جزوه های پرینت شده رو تحویل بچه ها میداد.
وقتی مینهو وارد کلاس شد، بچه های قد و نیم قد با هم از جا بلند شدن و به دبیرشون سلام و صبح بخیر گفتن. مینهو با وجود سختگیر بودنش یکی از دبیرای مورد علاقه ی بچه ها بود و شاید همین موضوع باعث میشد پیشنهادی که بابت تدریس تو مقاطع بالاتر مثل دبیرستان های مطرح بهش میشد رو رد کنه. مینهو نمیتونست بگه که عاشق بچه هاست اما از بودن کنارشون لذت میبرد و بلد بود چطور کاری کنه درسش براشون قابل تحمل بشه.
از خانم کیم بابت پخش کردن جزوه ها تشکر کرد و سعی کرد بدون توجه به عطر چان که با هر بار نفس کشیدنش از یقه ی لباس به سمتش هجوم میاورد، تدریسش رو شروع کنه.
YOU ARE READING
lilac code | chanho, hyunlix
Romanceبنگ چان به زندگی قبلی اعتقاد نداشت اما چشم های مینهو باعث شدن فکر کنه شاید عشقش نسبت به اون یه جفت چشم ستاره بارون، خیلی قبل از زمانی که برای اولین بار همو تو گلفروشی دیدن شروع شده... اما آیا مینهو هم به اندازه ی چان غرق شده؟ آیا حسی که نسبت به هم د...