بابا تهیونگ ایندفعه با یه پسربچه وارد کلبه شد و بهم گفت که اون جونگووکه، برادرِ سه ساله ام.
تهیونگ بهم گفت اون واقعا با مادرم ازدواج کرده اما من هیچی به یاد ندارم.
تهیونگ جلو اومد و لبامو جلوی پسربچه بوسید و ازم خواست سه بار بابایی صداش کنم.
بابا!
بابا!
بابا!
چیزی که باید به یادم اومد...
YOU ARE READING
Stepfather [KOOKV]
Horror[Completed] صداش میکنم بابایی. میدونم که کاملا دیوونه شدم. .ɴᴀᴍᴇ: Stepfather(پدرخوانده) .ɢᴇɴʀᴇ: mystery, psychology, horror .ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: kookv .ᴡʀɪᴛᴇʀ: Artemis .#kookv .#psychology