11

170 28 2
                                    

بابا تهیونگ‌ ایندفعه با یه پسربچه وارد کلبه شد و بهم گفت که اون جونگ‌ووکه، برادرِ سه ساله ام.
تهیونگ بهم گفت اون واقعا با مادرم ازدواج کرده اما من هیچی به یاد ندارم.
تهیونگ جلو اومد و لبامو جلوی پسربچه بوسید و ازم خواست سه بار بابایی صداش کنم.
بابا!
بابا!
بابا!
چیزی که باید به یادم اومد...

Stepfather [KOOKV]Where stories live. Discover now