جانهیِ جیمین

162 30 7
                                    



یونگی پسر رو به خودش چسبوند و نگاه گیجش رو به جین که سمت خروجی اشپزخونه میرفت تا ببینه چخبره داد.

جوهان از طرفی اروم به یونگی خبر داد که همه چی ارومه.

« خوبی جیمین ؟»
یونگی کنار گوش پسر زمزمه کرد و با تکون خوردن سر جیمین، بوسه ای روی گوشش گذاشت.
« بیا بریم ببینیم چخبر شده »
و بعد دست یخ کرده ی پسر رو گرفت و اروم طوری که جیمین بتونه همراهیش کنه سمت خروجی اشپزخونه قدم برداشت.

هرچی بیشتر به سالن اصلی نزدیک میشدن صدای داد و بیداد بلند تر میشد و یونگی میتونست صدای شکسته ی نامجونو تشخیص بده.
همین باعث شد کنجکاو تر بشه و با اخم سعی کرد چیزی از مکالماتشون بفهمه.

« خسته شدم هیونگ دیگه خسته شدم داره کفرمو در میاره باید امروز میدیدیش»

مرد بلند داد میزد
جیمین دست یونگی رو فشار داد
« برو ببین چخبره من خودم میام. انگار حالش خوب نیست »

یونگی نا مطمیئن نگاهش کرد و بعد سرش رو تمون داد و سمت سالن اصلی پا تند کرد.

نامجون ادمی نبود که فریاد بزنه خیلی عجیب بود که صداش اینطور بلند شده بود.

با رسیدن به اتاق پسر داخل رفت و تقریبا خشکش زد

هوسوک دم در ایستاده بود و با اخم به دوستش خیره بود و نامجون درست مثل دیوونه ها داشت لباس هاش رو از توی کمد و کشو روی تخت خالی میکرد و جین داشت شقیقه هاش رو ماساژ میداد.

« چخبر شده»
یونگی بلند گفت و با برگشتن نامجون سمتش تونست چشم های قرمز شدش رو ببینه و اخم هاش باز شد و متعجب به دوست همیشه ارومش خیره شد.

صورت نامجون خیس اشک بود و چشم هاش به شدت قرمز شده بودن

« هی رفیق چی شده »
یونگی اروم رفت داخل و سمت نامجون که انگار با اومدن یونگی یادش رفته بود چیکار داشت میکرد.

« جون ؟ چه بلایی سرت اومده چرا داری داد و بیداد میکنی »

« من باهاش حرف میزنم نامجون نمیدونم این دختر چشه»

نامجون با شنیدن صدای جین نیشخند صدا داری زد

« باهاش راجب چی حرف میزنی؟ میگم به دخترم دست نمیزنه جین هیونگ. پرستار داشت التماسش میکرد اون بچه ی بیجون رو لمس کنه، تا شاید حس کردن بوی بدن مادرش کمک کنه یکم بهتر شه و خواهرت رسما صورتش رو‌جمع کرد و از اتاق رفت بیرون.

بچه ی من هنوز شناسنامه نداره هیونگ میفهمی؟ خواهرت حتی حاضر نشد اسمی روی اون بچه بذاره.

Survivor | yoonmin Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora