امروز دهمین روزیه که اینجام و سرو شکل زندگیم به طور کل عوض شده
ارتباطم با دنیای بیرون خیلی محدود شده و بجز سه روز پیش که اولین مرخصیم بود پامو از اینجا بیرون نذاشتم ولی هر شب توی اتاقم قبل خواب با این سوک و هوسوک حرف میزنم
سوکی هنوز ازم دلخوره و ناراحته ولی کمتر بروزش میده
تمرین هام به طرز فاکی سخت و طاقت فرساست و شبا بعد شام جنازم میرسه توی اتاق
جک و جی پسرای باحالین و خیلی از من بزرگتر نیستن و بخاطر اینکه بابام مافوقشونه باهام خوبن ولی موقع تمرین هیچ رحمی ندارن و اگر اشتباه کنم بی تعارف جریمم میکنناز دیروز علاوه بر اموزش های رزمی و کار با اسلحه اموزش های جدیدی برام درنظر گرفتن و عین ازمون ورودی دانشگاهه روش سختگیری میکنن
از اداب معاشرت گرفته تا تاریخچه خانواده کیم و شرکا و دشمن هاشون همه رو توی چنتا فایل پی دی اف توی لپ تاپ داخل اتاقم ریختن و مجبورم همه رو حفظ کنم چون زمانی که بخوام کار رسمیم رو شروع کنم باید بدونم کی چیکارست و من باید چجوری رفتار کنم باهاشون
الانم بعد خوردن صبحانه توی سالن تمرینم و جک داره ازم سوالاتی راجبشون میپرسه و تست میگیره ازم
*وانگ کیه و اسم رئیس خانواده چیه؟!
با تردید گفتم
-خاندان وانگ یکی از شرکای چینیه و از قدیمی ترین هاست.. اسم رئیس هم.... اووم..
مکث کردن منو که دید با جدیت گفت
*ده تا شنا
با قیافه زاری نالیدم
-جک هنوز از دیروز دستم درد میکنه
*شد بیستا، سریع
اهی کشیدم و روی دستام روی زمین دراز کشیدم و شروع کردم، اینجا مظلوم بازی و بحث کردن بی فایده اس و هر چی بیشتر مکث کنم برای انجام جریمه تعدادش بیشتر میشهبعد رفتن بیستا شنا توی جام صاف ایستادم و جک گفت
*خانواده وانگ از مهم ترین هان و باید اطلاعاتش رو خوب به ذهن بسپری، اسم رئیس جدیدشون هم دیلانه سعی کن فراموش نکنی
-چشم ، یادم میمونه
*اطلاعات اسلحه هارو دقیق یاد گرفتی؟!
یا سر تایید کردم
-بله تمام چیزایی که گفتی رو حفظ کردم
هومی کرد و سر تکون داد
*خوبه بریم سالن تیر اندازی
سوییشرت مشکیم که موقع تمرین همیشه تنم بود رو از روی صندلی برداشتم و دنبالش راه افتادم و با اسانسور رفتیم سالن تیر اندازی که طبقه پایینه
روی میز فلزی جلوم سه مدل اسلحه ای که معمولا به بادیگارد ها میدن چیده بود و جک کنار میز دست به سینه ایستاد
*توی سریع ترین حالت بازشون و کن و ببندشون، سرعت عمل توی این کار مهم ترین چیزه
-بله قربان
دستامو روی میز گذاشتم و نگاهی به میز کردم
یه برتا پی ایکس، یه فایو سون و یه اسمیت اند وسوون همراه فشنگ هاشون روی میز بودروز اولی که اینارو جلوم گذاشتن با ترس دست زدم بهشون ولی توی این 10 روز تمام توانمو به کار گرفتم تا بتونم سریع باهاشون کار کنم
هنوز قدرت هدف گیریم پایینه ولی باز و بسته کردنشون رو به خوبی یاد گرفتم
نفس عمیقی کشیدم و با سر اعلام امادگی کردم و جک کرنومتر توی دستشو بالا اورد
*شروع
با تمام سرعت دست بردم سمت اولی و حین باز کردن و بستنش اطلاعاتش رو هم مرور میکردم
-برتا پی ایکس ، گنجایش 17 تا 20 عدد گلوله 19 میلیمتری داره و برد مفیدش تا 50 یا 60 متره و جنس بدنش از فولاده
توی سریع ترین حالت بازش کردم و بستمش و خشابش رو پر کردم و روی میز گذاشتم
*خوبه، بعدی رو شروع کن
YOU ARE READING
Dilemma(vkook)
Fanfiction٭ دو راهی ٭ توی زندگی همه آدما دو راهی های زیادی هست، دو راهی هایی که آدم رو بین عقل و قلبش گیر میندازه ، وقتی که نمیدونی باید عقل و منطقت رو بچسبی یا احساسات و قلبت رو انتخاب کنی زندگی جونگکوک هم پره از این انتخاب ها ولی اون همیشه سر این دو راهی ق...