حدودا نیم ساعت بعد از ساختمون کارائوکه زدیم بیرون و راه افتادیم سمت خونه نامجون
سر راه تهیونگ دم یه فروشگاه نگه داشت
+بشین الان برمیگردم
-نه منم باهات میام
+اوکی اگر دوس داری بیا
ماشین رو خاموش کرد و دوتایی راه افتادیم سمت فروشگاه و تهیونگ همونطور که بین راه رو ها چشم میچرخوند گفت
+هر چی دوس داری بردار ، خودم میخرم برات
تکخندی کردم و گفتم
-گاهی وقتا عین این شوگر ددی ها رفتار میکنی ، حالا داری دنبال چی میگردی؟!
تکخندی کرد و گفت
+بدم نمیاد شوگر ددیت باشم ولی خب به سنم نمیخوره... اهان اینجاست
نگاهمو دادم سمت جایی که داشت میرفت تا ببینم دنبال چی بوده و با دیدن قفسه بزرگ کاندوم ها چشمام چهارتا شدبا حرص ولی اروم گفتم
-تهیونگ اینجوری قول میدی ؟
داشت دنبال کاندوم میگشت و توی همون حال پرسید
+چه قولی ؟ چی شده مگه؟!
-قرارمون این بود که صبر کنیم، من خونه هیونگ نمیام خودت تنهایی برو
نگاهشو داد بهم و متعجب بود
+وا چرا مگه چیکار کردم؟!
کاندومی که دستشو بود و گرفتمو گفتم
-چون داری اینو میخری، من گفتم هنوز زوده ولی تو انگاری قراره فقط کار خودتو بکنی
تازه متوجه منظورم شد ولی بجای بیخیال شدن زد زیر خنده
+وای تو فک کردی این واسه خودمه؟!
-پس واسه تولده مارک میخوای بخریش؟
+نه دیوونه، نامجون گفت سر راه اینو براش بخرمسریع از موضع خودم پایین اومدم و اخمام باز شد
-اون جا که گفتی اسمشو بگو منظورت مدل کاندوم بود؟!
با خنده گفت
+اره بابا ، خیالت راحت این مال خودمون نیست
خب حس میکردم یکم ضایع شده بودم ولی به روی خودم نیاوردم و گفتم
-اوکی من میخوام یکم نوشیدنی بگیرم، چی میخوری؟!
کاندوم و توی جیبش گذاشت و دستمو گرفت
+سلیقه من که مشخصه، بریم ببینم تو چی میخوای برات بخرم
همونطور دست تو دست یه دور توی کل فروشگاه زدیم و با اینکه فقط به قصد خرید کاندوم اومده بودیم ولی تهیونگ کلی چیز میز و دوتا شیشه ویسکی و شراب خرید و حساب کردیمداخل ماشین که نشستیم تهیونگ گفت
+میگم اینجوری خرید رفتن هم باحاله ها
-بعله از اون ذوقت و اینکه یه عالمه چیزی که خریدی مشخصه خوشت اومده، فقط من موندم تو این موقعیت دستکش ظرفشویی و شامپو و اسپری خوشبو کننده هوا واسه چی خریدی؟؟ حالا خوراکی ها طبیعیه ولی اینا به چه دردت میخورن؟!
خندید و راه افتاد
+خب بسته هاشون خوشگل بود خوشم اومد خریدم، حالا ممکنه به درد نامجون و جین بخوره
پهلومو گرفتم و زدم زیر خنده، اخه تاحالا ندیده بودم کسی واسه خوشگلی بسته محصول بره بخرتش درحالی که اصن استفاده ای ازش نمیکنه
-اخ تو تا حالا یه قاشق نشستی بعد رفتی دستکش ظرفشویی خریدی چون بستش خوشگل بود.... وااای خدا تو اعجوبه ای تهیونگخندید و گفت
+مسخرم نکن ، تقصیر من چیه ، خب من اینجور کارای روزمره رو هم نکردم و واسم جالبه
خندمو جمع کردم و گفتم
-تو با یه قاشق نقره تو دهنت دنیا اومدی واسه همین از دنیا عقبی، نمیدونم شایدم زیادی جلویی ولی فک کنم قراره با این واکنش هات کلی بهت بخندم و دلم واست ضعف بره
دستشو روی رونم گذاشت و تکخندی کرد
+اره یکم عجیبم ولی خب حداقلش تو بدت نمیاد و میخندی بهشون
با سر تایید کردم و دستمو روی دستش رو پام گذاشتم
تا برسیم خونه نامجون من سر به سرش گذاشتم و وقتی رسیدیم نامجون در پارکینگ رو باز کرد و ما ماشین رو اینبار بردیم داخل
ESTÁS LEYENDO
Dilemma(vkook)
Fanfic٭ دو راهی ٭ توی زندگی همه آدما دو راهی های زیادی هست، دو راهی هایی که آدم رو بین عقل و قلبش گیر میندازه ، وقتی که نمیدونی باید عقل و منطقت رو بچسبی یا احساسات و قلبت رو انتخاب کنی زندگی جونگکوک هم پره از این انتخاب ها ولی اون همیشه سر این دو راهی ق...