part 11

99 9 0
                                    

همشون با تعجب و نگرانی به صحنه روبه روشون خیره شده بودن
برای چند لحظه سکوت بود که بعدش
همشون با صدای داد کوک به خودشون اومدن
کوک:تهیونگگگگگگ
.
.
.
.
.
بکهیون به پدرش زنگ زده بود و داستان رو تعریف کرده بود
و شین خودشو با بیشترین سرعت رسوند بیمارستان
کوک از وقتی فهمیدم جئون تیر نخورد بلکه تهیونگش تیر خورد حالش خیلی بد شده بود
خیلی بد
یونگی و جیمین هم اونجا بودن
یونگی عصبی و ناراحت بود
جیمین آروم گریه میکرد
کوک عصبی و نگران تهیونگش با دوتا دستاش سرش رو گرفته بود
بکهیون هم ناراحت بود
شین هم مث بقیه بود
.

‌.

.

.

*جونگکوک*
اون پیرمرد عوضی
تهیونگم رو سپر خودش کرد تا خودش تیر نخوره
خیلی پسته
باید بمیره
باید با دستای خودم بکشمش
اما قبلش باید زجرش بدم اونقدری که خودش آرزوی مرگ کنه

.

.

.

‌.
دکتر اومد بیرون
همه با عجله از جاشون بلند شدن
کوک شونه های دکتر رو گرفت و گفت
کوک:دکتر بگو که حال جفتم خوبه بگو که سالمه سالمه...لطفا
دکتر لبخند غمگینی زد و گفت
دکتر:آقای جونگکوک ما تمام سعیمون رو میکنیم تا حال همسرتون خوب بشه ولی هنوز از حالش خبر نداریم پنجاه درصد احتمال زنده بودنشه پنجاه درصد احتمال مرگش...
کوک:چ چی؟؟شوخ شوخی مسخر مسخره ای بود ته تهیون تهیونگم او اون حالش خوب میشه شما شما ها باید نجاتش بدید
آخر جملش رو با داد گفت
(دوستان این دکترمون تا آخر پارت تو فیک هست چراااا چون دکترمون جانگ هوسوک هستششش)


جیمین:یونگی...کوک رو ببر بیرون هوا بخوره
یونگی سری تکون داد
و بلند شد و به سمت کوک رفت
کوک:من همینجا میمونم شاید دکتر بیاد و بگه که تهیونگم سالمه و من نباشم
از وقتی دکتر اون حرفو زده بود همش این جمله تو مغز کوک تکرار میشد
پنجاه درصد احتمال زنده بودنشه و پنجاه درصد احتمال مرگش...

*ویو فردا*
تهیونگ هنوز به هوش نیومده بود
تیر پایین قلبش خورده بود اما نه به قلبش
کوک توی اتاق به بدن بی جون تهیونگش و رنگ پریدش نگاه می‌کرد
و بکهیون و عموش هم بودن اما یونگی و جیمین رفته بود و قرار بود امروز دوباره بیان
کوک از تهیونگ چشم برنمی‌داشت که
انگشت تهیونگ خيلي آروم تکون خورد
و کوک مثل برق گرفته ها بلند شد و بدو بدو و با داد از اتاق خارج شد
و با داد گفت
کوک:دکتر...دکترر لطفا بیاین داره به هوش میاد
هوسوک سریع به سمت اتاق رفت و بقیه رو بیرون کرد و...




دکتر لبخندی زد و گفت
هوسوک: اومدم تا خبر خوبی رو بهتون بدم
خوشبختانه حال بیمار خوبه و سالمه فقد باید چند روز استراحت کنه و کاری انجام نده و استرس بهش وارد نشه
کوک:خداروشکر

همشون خوشحال بودن
از اینکه تهیونگ سالمه فقد مونده تا به هوش بیاد و برن پیشش

کوک:تهیونگم..خیلی ترسیدم میدونی چقد نگرانت شدم بیب..من اون پیری رو با دستای خودم میکشم
ته:جونگکوکااا....خیلی ترسیدم اون اون وحشتناک بود بهم گفت گ گفت که
کوک:چی گفت؟!
ته:هیچی ولش کن من من گشنمه
کوک:بحث رو عوض نکن بالاخره که باید بگی
ته:گفتم گشنمه برو یکم خوراکی چیزی بیار بخورم




یک هفته بعد

جیمین:خیلی خوشمزه شده تهیونگا دستت درد نکنه
تهیونگ با خجالت گفت نوش جونت
جیمین:حالا که یونگی و کوک نیستن بیا بریم فیلم ببینیم تا حوصلمون سر نره معلوم نی امروز کی بیان
تهیونگ:باشه...من یه فیلم خوب پیدا کردم اون رو ببینیم؟؟
جیمین:اوکیه

Mafia loveHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin