part 18

82 7 3
                                    

قبل اینکه بخونید ممنون میشم ووت بدید★
متن هم چک نشده اگه غلط املایی داشت شرمنده
.

.

.

با چشمای پف کرده و گود افتاده سمت پسرش رفت و بغلش کرد
پسرش سه روز بود هعی گریه میکرد و تهیونگ میدونست بخاطر اینه که باباش کنارش نیست
البته حال ته از مین جون بد تر بود
امید وار بود این یه کابوس باشه و از خواب بیدار شه و جونگکوک با آرامش بهش بگه که فقط یه خواب بوده و واقعی نبوده
اما...
اما عشق مافیایی هیچوقت یه روز عادی نداره...
وقتی پسرش خوابید سمت حموم رفت و بعد نیم ساعت دوش گرفتن اومد بیرون

.

.

.
این سه روز رو خونه بکهیون و همسرش مونده بود و جونگکوک نمیتونسا بیاد دنبالش یا بیاد به دیدنش چون بکهیون با همسرش تازه خونه خریده بودن و کسی به جز عموش و جیمین آدرس خونه بکهیون رو نمیدونست و ته با پسرش اینجا مونده بودن تا تهیونگ پول کافی برای اجاره کردن یه خونه کوچیک رو جمع کنه

.

.

.

این هفته رو هم به سختی گذروند
هیچ خبری از تهیونگ و پسرش نداشت کل جاهایی رو که ته میتونست اونجا باشه رو گشته بود اما اثری از تهیونگ و پسرش نبود

با شنیدن صدای زنگ خوردن گوشیش به سختی از میز برش داشت و جواب داد

یونگی: جونگکوک

کوک: هوم؟

یونگی: بیا پیش من و جیمین دیگه هم انقد سیگار نکش

کوک: مزاحم نمیشم... باشه سعی میکنم نکشم

یونگی: لج نکن بیا اینجا

کوک هوفی کشید و گفت: باشه

و بعد قطع کرد

.

.

.

بومگیو به تهیونگ که از روز های قبل هم حالش بدتر شده بود نگاه کرد و به بکهیون گفت
بومگیو: بکهیون به نظرت نباید ببریمش دکتر
بکهیون: نمیدونم...

ته به پسر عموش و جفت پسر عموش نگاه کرد و درحالی که به سختی از زمین بلند میشد گفت
ته: نیازی به دکتر ندارم... میرم پیش پسرم

.

.

.

جیمین با نگرانی جونگکوکی که غش کرده بود رو تکون میداد با صدای نسبتا بلندی گفت
جیمین: یونگییی... یونگیی بیا بدو بیا اینجا
یونگی لا داد جیمبن اومد اتاقی که جونگکوک میموند و با دیدن جونگکوکی که غش کرده لود و جیمین که ترسیده بود با عجله سمتشون رفت و به سختی هم که شده جونگکوک رو روی تخت گذاشت و به دکتر شخصیی که هروقت حالش بد میشد به اون خبر میدادن زنگ زد

Mafia loveМесто, где живут истории. Откройте их для себя