part 17

69 7 4
                                    

متن ادیت نشده
اگه غلط املایی داشت شرمنده
.

.

.

با صدای افتادن چیزی و صدای گریه مین جون با ترس از جام بلند شدمو با عجله رفتم سمت اتاق مین جون در رو باز کردم و با دیدن مین جون روی تختش نفس راحتی کشیدم و ماسبن اعصاب بازیش رو که پرت کرده بود پایین رو برداشتم و گذاشتم کنار....مین جون رو از تخت بلند کردم و سمت پذیرایی رفتم و روی مبل نشستم و به قیافه پسرم نگاه کردم
ته:مین جونا سکتم دادی
مین جون با چشمای درشت و براقش به صورت مادرش نگاه می‌کرد
تهیونگ به قیافه بامزه پسرش خندید و گونشو بوسید
جیمین و یونگی برای چند ماهی رفته بودن خارج از کشور و الان ته خیلی دلش براشون تنگ شده بود با اینکه همین دیشب رفتن

.

.

.

.

ساعت ۹ شب
تهیونگ پسرشو روی مبل گذاشته بود و خودش پایین مبل نشسته بود و مسخره بازی درمیاورد و مین جون می‌خندید
صدای در نشون میداد جونگکوک برگشته
پسرش رو بغل کرد سمت جونگکوک رفت و گفت
ته:خسته نباشی
کوک:مرسی...آهای تو مرد فسقلی بگو ببینم من نبودم عشقم رو اذیت نکردی که
کوک با لحن خنده داری به پسرش گفت و پسرش با لبخند به باباش نگاه می‌کرد و دست و پاش رو تو هوا تکون میداد
پسرش الان هشت ماهش بود
ته خنده ای کرد و بچه رو به جونگکوک داد و رفت میز رو آماده کنه تا غذا بخورن مطمئن بود که جونگکوک خیلی گشنش بود

.

.

.

بعد شام جونگکوک و تهیونگ پسرشون رو خوابون الان تو اتاق خودشون بودن
ته به آرومی گفت
ته:جونگکوک
کوک:جان؟
ته:میشه فردا بریم مین جون رو به زن عموم نشون بدم آها میخوام به مامان و بابام هم نشونش بدم
کوک:البته فردا بعد ناهار بریم
ته سمت جونگکوک رفت و گونشو بوسید
ته:ممنون
کوک نزدیک صورت ته شد و لباش رو روی لبای امگاش گذاشت
جونگکوک دستشو از زیر لباس سمت نیپل های ته برد و با انگشتاش با اونا بازی کرد
تهیونگ ناله آرومی کرد
جونگکوک لباس های تهیونگ رو دراورد
و لباس های خودش هم در اورد
جونگکوک سمت لبای ته هجوم برد و لب هاش رو شکار کرد و یکی از انگشتاش رو وارد ته کرد که ناله ته توی دهن کوک خفه شد
دومین انگشت هم وارد ته کرد وقتی حس کرد به اندازه کافی سوراخ ته رو باز کرد انگشتاش رو دراورد و دیکشو روی سوراخ ته تنظیم کرد و....

.

.

.

.

ساعت ۹ صبح

جونگکوک بیدار شده بود و به صورت زیبای امگای خوابیده اش نگاه می‌کرد
که صدای گوشیش توجشو جلب کرد
کی بود زنگ میزد این وقت صبح؟
تصمیم گرفت بود امروز رو دیر بره شرکت
جواب داد
کوک:بله؟!
ناشناس:جونگکوکی خودتی؟
کوک:هان؟؟من میشناسمت؟
سه را:خودت چی فک میکنی جونگکوکی
جونگکوک که از این بدش میومد یکی دیگه به جز ته جونگکوکی صداش کنه داد زد
کوک:تو کی هستی عوضی؟؟
با داد جونگکوک ته از خواب بلند شد که باعث شد جونگکوک به فرد پشت تلفن تو دلش هزار تا فحش بده
ته:چی شده
کوک به معنی هیچی دستشو تکون داد
سه را:منو یادت نمیاد
سه دا پشت تلفن خنده ای کرد
سه را:منم جونگکوکی...عشق اولت
جونگکوک بالاخره اون طرفو شناخت...اون شمارشو از کجا پیدا کرده بود چرا برگشته بود
سه را:تعجب کردی؟
کوک:چیزی نبود که تعجب کنم...دیگه زنگ نزن نمیخوام وقت با ارزشم رو بخاطر تو هدر کنم
و قطع کرد
تهیونگ:جونگکوک خوبی؟؟اون کی بود؟
جونگکوک:خوبم بیب نگران نباش...مهم نی کی بود
بیا بریم صبحونه رو آماده کنیم گشنمه
کوک با یاد آوری دیشب سریع به سمت ته برگشت
کوک:حواسم نبود تو درد داری همین جا دراز بکش صبحونه آماده شد خودم میبرمت پایین
تهیونگ خندید و گفت
ته:نگران نباش عزیزم درد ندارم عادیه دیگه اولین بارم نیست که
جونگکوک  بعد کلی اسرار ته قبول کرد و تهیونگ با کمک کوک رفتن اتاق پسرشون تا پسرشون رو با خودشون ببرن پایین
تهیونگ مین جون که بیدار بود رو برداشت تا بهش شیر بده لباسش رو بالا زد و گذاشت پسرش شیر بخوره تهیونگ نگاه های کوک رو روی سینش حس میکرد سعی کرد توجه نکنه
بالاخره مین جون دست از خوردن برداشت و تهیونگ و کوک به همراه پسرشون رفتن پایین نوبت خودشون بود صبحونه بخورن

Mafia loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora