PART8

96 8 1
                                    

سلام میدونم الان
روز آپ نی که من پارت جدید رو آپ کردم ولی من نمیتونم بهتون قول بدم که حتما میتونم چهارشنبه و پنج شنبه پارت آپ کنم
پس هروقت بتونم براتون پارت جدید رو میزارم
و شاید زود زود بزارم
حالا نزدیک امتحان ها هم هستیم اگر دیر به دیر گذاشتم منتظرم بمونین😁💞




PART8

*یک سال بعد*

جونگکوک:بریم؟؟
تهیونگ سری تکون داد و دنبال جونگکوک رفت
سوار ماشین شدن و
به سمت جایی که زن عموش برای همیشه خوابیده بود رفتن
وقتی رسیدن از ماشین پیاده شدن
به سمت سنگ قبر زن عموش رفتن
تهیونگ زانو زد و گل رو گذاشت روی قبر
اشکی از چشماش چکید
تهیونگ میدونست اگه زن عموش اینجا بود با خنده میزد پس گردنش و می‌گفت
چرا گریه میکنی پسره خنگول
تهیونگ با این فکر وسط گریه هاش لبخند غمگینی زد لبخندی پر از درد پر از غم و دلتنگی
زنی که جای مادرش رو پر کرده بود
سال ها مراقبش بود
نمیزاشت کسی بهش بگه بالا چشمت ابروعه
هیچی براش کم نمیزاشت
الان الان زیر یه خروار خاک به خواب همیشگی رفته بود
کوک کنار تهیونگ نشست و از پشت بغلش کرد
اونم اشک هاش هم بخاطر لیا که زن مهربونی بود
هم بخاطر این حال و وضع تهیونگش
توی این یک سال
جونگکوک و تهیونگ بیشتر عاشق هم شدن
و تبدیل شدن به زندگی هم
اینقدری توی این یک سال عاشق هم شدن
که هیج جوره نمیشه توصیفش کرد
و البته
قبل مرگ لیا شی یعنی شیش ماه پیش
تهیونگ و جونگکوک به شین و بکهیون و لیا
گفتن که جفت همن و عاشق همن
لیا و شین خیلی خوش حال شدن
انگار که تهیونگ پسرشونه و لیا و شین مادر و پدرش که بابت اینکه پسرشون کسی رو پیدا کرده که عاشقشه
خوشحال شدن
و بکهیون هم خوشحال شد از اینکه تهیونگ بالخره کسی رو پیدا کرده که واقعا دوسش داره
ولی خوشحالیشون از این خبر فقد چند روز بود که لیا بخاطر لوسمی از دنیا رفت
بکهیون حالش خیلی بد شده بود و دیگه اون پسر شیطون و لجباز نبود
شین هم زیاد مثل قبل نبود
و تهیونگ هم همین بود


برگشتن به خونه
تهیونگ میخواست بره پیش عموش و مثل قبل وقتی ناراحته تو بغلش بخوابه و زن عموش سرش رو نوازش کنه
حیف
حیف که
زندگی هیچ وقت اونجور که تهیونگ میخواست پیش نمی‌رفت
جونگکوک:تهیونگ...خوبی عزیزم...گشنت نیست؟؟
تهیونگ:نه گوکی فقد یکم خوابم میاد
کوک سری تکون داد و دست تهیونگ رو تو دستش گرفت و بوسید
و گفت
کوک:بخواب زندگیم...استراحت کن منم میرم به کارام برسم
تهیونگ سری تکون داد و روی تخت دراز کشید و پتو رو روی خودش کشید و خوابید
حالا الان حالش اینجوری بود
اما وقتی فقد چند روز از مرگ زن عموش گذشته بود از این بد تر بود
میشه گفت حالشون یکم بهتر شده



تهیونگ داشت درست میدید اون زن عموش بود
با لباس سفید و ستاره و پروانه های سفید و طلایی که روش بود جلوی تهیونگ بود
جایی که بودن پر از درخت سر سبز بود
مثل بهشت بود
زن عموش به تهیونگ نگاهی کرد و با لبخند گفت
لیا:تهیونگم...تویی...بیا بغل زن عموت پسرم
لیا دستش رو باز کرد
تا تهیونگ بیاد بغلش
تهیونگ با خنده و گریه
اشکاش رو پاک میکرد و بدو بدو
رفت سمت زن عموش و بغلش کرد
دستای لیا دور کمرش حلقه شدن
تهیونگ سرش رو روی سینه زن عموش گذاشت و گریه کرد
تهیونگ:زن عمو کجا رفتی چرا بدون من رفتی لطفا برگرد پیشمون مارو ول نکن تنهامون نزار
تهیونگ به جای اینکه صدای زن عموش رو بشنوه صدایی مثل اینکه صدای شیطان و زن عموش باهم قاطی بشن رو شنید که
میگفت:تو دیگه پیش منی تهیونگا
تهیونگ با ترس سرش رو بلند کرد و
با چیزی که دید فقد توسنت جیغ بزنه
زن عموش از چشماش خون سرازیر بود
و صحنه وحشتناکی رو برای تهیونگ درست کرده بود
اون شخصی که شبیه به زن عموش بود
گفت:تو دیگه کنار منی تهیونگا
و خنده ی بلندی کرد
تهیونگ ترسیده جیغی کشید

Mafia loveTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon