تهیونگ:ت تو جفت منی؟!
کوک که خودشم تعجب کرده بود البته نه به اندازه تهیونگ چون از همون اولی که تهیونگ رو دید میتونست حس کنه با بقیه فرق داره و رایحه تهیونگ رو خیلی دوست داشت و حس خوبی بهش میداد
جونگکوک:گمون کنم
تهیونگ:چ چطوری؟؟ یع یعنی چی؟؟
کوک بدون توجه به حال پسر که
یه چیزایی مثل تعجب و ناراحتی بود
لب هاش رو گذاشت رو لب های تهیونگ
تهیونگ چشماش گرد شد
نمیتونست کاری کنه
کوک وقتی ازش جدا شد گفت
کوک:تو جفت منی..فقد برای منیویو فردا
وقتی به عموش هم گفته بودن که زن عموش چه بیماری داره عموش خیلی ناراحت شده بود و خیلی بیشتر از قبل مراقب زنش بود و کلا رفتارشون با لیا تغییر کرده بود و لیا این رو حس میکرد
جونگکوک هم تصمیم گرفته بود چند روزی اینجا بمونه پیش تهیونگ یا بهتر بگم پیش جفتششبن:عزیزم نمیشه باید غذاتو بخوری
لیا هوفی کشید و از روی صندلی بلند شد و گفت
لیا:چرا جدیدا رفتارتون باهام عوض شده مگه من بچم که اینجوری باهام رفتار میکنین خر نیستم میتونم بفهمم یه چیزی شده...نکنه دارم میمیرم که اینجوری میکنین
آخر جملش رو آروم گفت
تهیونگ که نمیتونست تحمل کنه
بلند شد و با صدایی که از ته چاه میومد گفت
تهیونگ:من باید برم دسشویی
و با گریه به سمت دسشویی رفت
کوک با نگرانی به جای خالی ته نگاه کرد
بکهیون بغض کرده بود اما گریه نمیکرد و چیزی نمیگفت
کوک:لیا شی بهتر بشینین و غذاتون رو بخورین
لیا هوفی کشید و به سمت اتاقش رفت واقعا این چند روز رفتار اطرافیانش رو عصابش بودکوک وارد اتاق تهیونگ شد
و تهیونگی رو دید که رو تخت دراز کشیده و چشماش بستس اما خواب نبود از پف زیر چشمش و گونه های قرمزش میشد فهمید که خیلی گریه کرده
کوک به سمت ته رفت و گفت
کوک:تهیونگ...حالت خوبه؟؟
تهیونگ سری به معنی نه تکون داد
کوک:من مطمعنم که بالاخره یکی برای اهدای مغز استخوان پیدا میشه..نگران نباش
تهیونگ:اما اما زن عمو یه زن خیلی شاد و سرحال بود هیچوقت وقتی ناراحت بود به روی خودش نمیورد تا ما حس بدی نداشته باشیم
اصن اصن امکان نداره همچین مریضی ای بگیره
اگر اگر بهش بگیم مطمعنم خیلی ناراحت میشه
کوک سری تکون داد و گفت
کوک:درسته...اما نمیشه اینو برای همیشه ازش مخفی کنیم اگر حالش بدتر شه خودش متوجه تغییراتش میشه
تهیونگ:ام اما چجوری بهش بگیم
کوک:منم نمیدونم....بهتره یکم بخوابی تهیونگا
تهیونگ سری تکون داد و دوباره روی تخت دراز کشید و بعد از چند دقیقه فکر کردن به خواب رفت واین جونگکوک بود که محو زیبایی پسر شده بود
توی خواب هم خیلی زیبا و معصوم بود
کوک از جاش بلند شد و رفت توی پذیرایی و بکهیون رو دید که با حال پریشون روی کاناپه نشسته
کوک:بهتره خودتو جمع و جور کنی انقد پریشون نباش و مادرت رو بیشتر نگران نکن
بکهیون سری تکون داد
کوک:درد از دست دادن مادر خیلی بده اما به این چیزا فک نکن مطمعنم که یکی پیدا میشه برای اهدای مغز استخوان
بکهیون:و ولی ولی اگر پیدا نشه چی تو اصن میدونی حتی فکرش هم خیلی درد داره که مادرت زنده نباشه
کوک:خیلی وقته این درد رو چشیدم بکهیون منم تو ۱۵ سالگیم مادرم رو از دست دادم
بکهیون:درد بدیه بیچاره تهیونگ که توی ۱۱
۱۲ سالگی این درد رو چشیده نه تنها درد از دست دادن مادر به علاوه درد از دست دادن پدر
کوک سری تکون داد و بلند شد
کوک:بهتره به مادرت بگیم
بکهیون:چجوری؟؟
کوک:نمیدونم ولی باید عین آدم بگیم
بکهیون سری تکون دادویو چهار روز بعد
تهیونگ با اشکای روون گوشی رو قطع کرد
دکتر گفته بود هنوز کسی پیدا نشده برای اهدای مغز استخوان
تو این چند روز میتونست بگه عاشق جونگکوک شده بود
رفتار جونگکوک با تهیونگ مثل شوهرای نمونه بود و خیلی جنتلمن و جذابه برای تهیونگ
کوک هم همینطور اون قبل تر عاشق تهیونگ بود و الان بیشتر عاشقش شده بودکوک:بیبی...چیشده چرا گریه میکنی؟؟
تهیونگ:جونگکوکا...هنوز کسی پیدا نشده
کوک آه دردمندی کشید و گفت
کوک:بیب گریه نکن امروز قراره به لیا شی بگیم
تهیونگ:ب باشهموقع غذا خوردن
خیلی سکوت بود که کوک گفت
کوک:خب...
شبن سری تکون داد و گفت
شین:لیا میخوایم یه چیزی بهت بگیم اما سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی و نترسی باشه عزیزم
لیا با کنجکاوی سری تکون داد و گفت
لیا:خب...چی میخواین بگین؟؟
شین:لی لیا تو تو...
بکهیون:اوما...تو لوسمی داری
بکهیون با اشک های سرازیر شده گفت
لیا تعجب کرد کمی ترسید
ترسید
از "مرگ"ترسید
اما به روی خودش نیاورد و دهنش رو باز کرد که چیزی بگه اما صدایی از دهنش خارج نشد
لیا:پس دلیل رفتار هاتون همین بود..پس قراره که بمیرم درسته؟
تهیونگ بغضش ترکید و با گریه به سمت زن عموش رفت و بغلش کرد
تهیونگ:نه زن عمو نمیزارم بمیری تو تو تو این چند سال جای مادر منو پر کردی مراقبم بودی نمیخوام بری لطفا اینجوری نگو حاضرم من بمیرم اما اما تو چیزیت نشه زن عمو
لیا تهیونگ رو بغل کرد و نوازش باز دستش رو روی کمر تهیونگ مالید
لیا:تهیونگا...تهیونگ من...کوچولوی من...توت فرنگی من...گریه نکن باشه دیگه هم همچین حرفی نزن تو جوونی نباید حتی فکر مردن به سرت بزنه قربونت بشم
لیا سرش رو رو به بکهیون چرخوند و گفت
لب
یا:هعی تو نره غول نبینم گریه کنیا
لیا با خنده گفت و بلند شد
و از همه تشکر کرد
لیا:نمیخواد خودتون رو ناراحت کنین..من دیگه برم بخوابم شب همگی بخیرتهیونگ همینجوری روی زمین نشسته بود و دوتا دستش روی صورتش بود و گریه میکرد
حالش بد بود کوک بلند شد و به سمت ته رفت و برآید استایل بلندش کرد و رو به همه گفت
کوک:شب بخیریک سال بعد
های قشنگام بابت تاخیر متاسفم
نتونستم زود تر بنویسم
این پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد ووت و کامنت یادتون نره برای پارت بعد انرژی بدین بهم🥺🩷

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Mafia love
Aksiyon"متوقف شده" اسم فیک=عشق مافیایی امگایی با رایحه توت فرنگی عاشق آلفایی با رایحه قهوه تلخ میشه داستان عاشق شدن این دو امگا و آلفا بسیار شگفت انگیز و زیبا هستش امگای ما به دلیل از دست دادن مادر و پدرش پیش عمو و زن عموش زندگی میکنه و پسر عموش تهیونگ ر...