PART3

158 16 0
                                    

*ویو کوک*

کوک:عوضی یا بهم میگی کی بهت این پیشنهاد رو داد یا یه تیر حرومت میکنم
جونگکوک این رو با داد گفت
مرد از ترس به خودش لرزید جونگکوک یه لگد به شکم مردی که روی زمین افتاده بود زد
کوک:بنال عوضی
مرد بالاخره دهن باز کرد و گفت
مینسوک:بو بوگوم
کوک پوزخندی زد و بلند بلند مثل دیوونه ها خندید
مینسوک که ترسیده بود خواست بلند شه که
کوک گفت
کوک:او او فکر نکن میزارم بری تو قوانین عمارت من رو زیر پات گذاشتی و من از همون اول به همه گفتم کسی که قوانین عمارتم رو زیر پاش بزاره کشته میشه
مرد که داشت از ترس به گریه میوفتاد گفت
مینسوک:آ آقا لط لطفا بهم رحم کنین
کوک بدون توجه به داد و التماساش تیری به  قلبش زد و از اونجا خارج شد
بادیگارد:قر قربان
کوک:چیه؟؟
با عصبانیت گفت
بادیگارد:قربان یک یکی اومده بود جلوی در عمارت و می‌گفت که به رعیستون بگین که پول من رو پس بده
کوک یکم فکر کرد و وقتی فهمید اون کی بود هوفی کشید
کوک:برو بهش بگو بره شرکت من به منشیم میگم
پولشو پس بده
بادیگارد چشمی گفت
کوک از اونجا دور شد

ویو ته

ته:عوضییی پسش بدههه
بکهیون:نمیدم میخوام ببینم با کی حرف میزدی
تهیونگ:خواهش میکنم پسش بده اون شخصیه

بکهیون یکم فکر کرد و گفت
بکهیون:اگر کیوت بازی دربیاری پسش میدم
تهیونگ چشم غره ای رفت و گفت
تهیونگ:خب بهم بگو چیکار کنم
بکهیون:اونجوری که لباتو غنچه میکردی چشماتم پاپی طور(تور؟)میکردی
تهیونگ:ای منحرف بچه‌ باز بدبختتتت نمیخوامم
بکهیون:خوب منم میبینم داشتی با کی چت میکردی
بکهیون رفت توی مخاطبین اما به غیر از شماره خودش و مادرش و پدرش کسی نبود
بکهیون به تهیونگ نگاه کرد که تهیونگ سرش رو انداخت پایین
و خواست از اونجا دور شه
که بکهیون دستشو گرفت
بکهیون:تهیونگ ببخشید من من اصن نمیدونستم دوستی نداری
تهیونگ:مهم نیست
بکهیون گوشی رو داد دست ته و گفت
بکهیون:اصن بقیه رو ولش خودم دوستت میشم جوجه
تهیونگ:آره ارواح عمت تو فقد منو اذیت میکنی
بکهیون:ببخشید من من فقد چون وقتی عصبی میشی خیلی کیوت میشی اینکارو هارو میکنم ولی دیگه تکرار نمیکنم
تهیونگ هومی کرد که بکهیون گفت
بکهیون:حالا اینارو ولش پس چرا داشتی تایپ میکردی؟؟
تهیونگ:داشتم به عمو پیام میدادم
بکهیون:عاا....میگم میخوای باهم بریم یکم دور بزنیم؟؟
تهیونگ:چی...من و تو؟
بکهیون:آره از این به بعد من داداش بزرگتر توام توهم کوچیکتر پس باید بهم بگی هیونگ
تهیونگ چشم غره ای رفت و خنده ای کرد
تهیونگ:باشه هیونگ
بکهیون لبخندی زد و موهای ته رو بهم زد که یهو
لیا:وای خدایا درست میبینم این دوتا دشمن خونی بالاخره باهم دوست شدن و صمیمی شدن و میخوان باهم برن دور بزنن
تهیونگ تعجب کرد و گفت
تهیونگ:زن عمو کل ماجرا رو دیدی
لیا سری تکون داد و گفت
لیا:اگه میخواین برین بیرون سریع برین تا هوا تاریک نشده برگردین
ته و بکهیون سری تکون دادن و رفتن و آماده شدن
و باهم رفتن بیرون

توی ماشین نشسته بودن که تهیونگ گفت
ته:کجا میخوایم بریم؟
بکهیون:نمیدونم....ام کافه چطوره؟
ته:مگه میخوایم بریم سر قرار مسخره
بکهیون خندید و گفت
بکهیون:معلومه که نه ولی خب من نظری ندارم
ته:باشه بابا بریم همون کافه

تهیونگ یه قهوه تلخ سفارش داد چون عاشق قهوه تلخ بود و بکهیون یه شکلات داغ سفارش داد
وقتی سفارششون اومد شروع به خوردن کردن که بکهیون گفت
بکهیون:احساس میکنم دوست دخترمو اوردم سر قرار
و بعد خندید
تهیونگ ضربه ای به بازو پسر عموش زد و گفت
تهیونگ:گوه نخور عوضی مثلا من داداش کوچیکترت بودمممم
تهیونگ با خنده گفت
باورش برای خدا هم سخت بود که این دوتا که وقتی هر صبحی که بیدار میشدن بهم تیکه مینداختن و سر به سر هم میزاشتن الان باهم صمیمی شدن
تهیونگ:بکهیون تو اولین کسی هستی که باهاش میام بیرون
بکهیون:هومم....میگم توی مدرسه هم دوستی نداشتی؟
ته:راستش توی مدرسه همه از من متنفر بودن غیر از یکی از اونا که معلم بود و ۲۲ سالش بود فک کنم الان باید ۲۳ ساله باشه دیگه درسته
بکهیون سری تکون داد

بکهیون و تهیونگ بلند شدن و از اونجا بیرون رفتن و به سمت ماشین رفتن و سوار شدن
ساعت ۸ شب بود و دیگه هوا کم کم تاریک میشد
به سمت خونه رفتن
وقتی رسیدن پیاده شدن و به خونه رفتن
تهیونگ:بکهیون هیچوقت فکرشو نمیکردم اینو بهت بگم ولی باتو خیلی بهم خوش گذشت و ازت ممنونم
بکهیون سری تکون داد و گفت
بکهیون:به منم خیلی خوش گذشت ممنونم که باهام اومدی

(ادامه پارت بعد)

هایی چطورین خوشگلام
اینم پارت جدید
بلههه تو این پارت جونگکوک هم بالاخره اومد
و اینکه امیدوارم خوشتون بیاد و توی کامنتا حتما بهم بگین دوست دارین داستان رو بهش پایان غمگین یا خوب بدم:))

Mafia loveWhere stories live. Discover now