تهیونگ توی مدرسه پشتِ صندلیش نشسته بود و از پنجره به بیرون نگاه میکرد، دوباره داشت برف میبارید. حسابِ پدرش رو با جونگهیون صاف کرده بود و امروز قرار بود پدرش به خونه برگرده. با فکر کردن به این موضوع چشمهاش لبخند زدن، باورش نمیشد که واقعا قراره این اتفاق بیوفته.
توی همین فکرها بود که با وارد شدنِ جونگکوک از جاش بلند شد و به یاد آورد که بعد از چند ماه قراره از این شهر برن، برای همین خیلی زود لبخند از نگاهش پر کشید و بیحرف با چشمهای غمگینش به اون مرد خیره شد.
-بفرمایید بشینین بچهها.
جونگکوک مثل همیشه با لبخندِ زیبایی گفت، قبل از اینکه بشینه اور کتش رو از تنش خارج کرد و ادامه داد:
-کریسمس بهتون خوش گذشت؟ قبلش یه قول و قراری داشتیم درسته؟
جونگکوک همونجوری که هنوز سرِ پا بود، نگاهش رو بین دانش آموزهاش چرخوند و پرسید:-برای امتحان حاضر هستین؟
-آقای جئون قرار بود امروز تمرین کنیم، هفته دوم امتحان بگیرین، من تاریخی که گفتین رو دقیق توی گروه نوشتم.
یکی از دانش آموزها که با شنیدنِ حرف دبیرشون تقریبا داشت سکته میکرد تند تند توضیح داد و جونگکوک سری به نشونه تفهیم تکون داد.
-میدونم این جلسه تمرین میکنیم، خواستم بدونم شروع کردین به خوندن یا باز هم نگه داشتین برای شبِ امتحان...جونگکوک در انتهای حرفش نفس عمیقی کشید و با اخمِ محوی به دانش آموزها نگاه کرد که همه خیلی زود بهش جواب دادن و گفتن که دارن برای امتحانشون میخونن، جونگکوک گفته بود این امتحان قراره سختتر باشه برای همین میدونستن که شبِ آخر نمیتونن جمعش کنن.
-خب پس... شروع کنیم؟
جونگکوک با گرفتن تایید از دانش آموزها، ماژیکش رو برداشت و شروع به نوشتن تمرینی روی تخته کرد. همه در سکوت و توی چند دقیقه مهلتی که داشتن، باعجله شروع به حل کردنش کردن.جونگکوک همونجوری که به عقربههای ساعتِ مچیش نگاه میکرد و زمان گرفته، گفت:
-وقتتون تموم شد، کی میاد حلش کنه؟
بعضی از دانش آموزها سریع دستشون رو بلند کردن و جونگکوک نگاهش رو بینشون چرخوند، به تهیونگ که بیحرف بهش خیره شده بود نگاه کرد و چند ثانیه مکث کرد.تهیونگ وقتی که باهاش چشم تو چشم شد، با مکثِ جونگکوک حس کرد اون مرد ازش میخواد که اون روز پای تخته بره و جواب رو بنویسه، ولی تهیونگ چیزِ زیادی نخونده بود، تنها یک نگاهِ سرسری به مبحث انداخته بود و نمیدونست که واقعا میتونه چیزی حل کنه یا نه، برای همین در سکوت نگاهش رو پایین گرفت.
-هه رین تو بیا.
با شنیدن اسمِ هه رین نفس عمیقی کشید، اون همونی بود که جونگکوک بهش میگفت بهترین دانش آموزِ من!تهیونگ بیاختیار اخمِ محوی کرد ولی با صورتِ خنثیای سرش رو بلند کرد، به تخته نگاه میکرد ولی حواسش جای دیگهای بود که با انگشتی که از پشت به میونِ کتفش خورد سرش رو سمت یونگی برگردوند.

ВЫ ЧИТАЕТЕ
Forbidden ✥ Taekook [ Kookv ]
Фанфикخیابونهای سرد شهر با قدمهای پسری آشنا هستن که زندگیش توی مسیر کارش مختصر شده... چیزهای زیادی توی زندگیِ تهیونگه که دنیای اون پسر دبیرستانی رو تاریک کردن ولی جونگکوک به عنوان دبیرش چه جایگاهی میتونه توی این دنیا داشته باشه؟ _________________ ممنوعه |...