مهلتی که جونگهیون داده بود اون شب به پایان میرسید، تهیونگ توی هفته آخر حتی یک بار هم به مدرسه نرفته بود و مینسو حسابی بابت این موضوع عصبی بود و هر وقت که اون دو پسر کنار هم قرار میگرفتن برادر کوچیکتر مورد سرزنش واقع میشد.
برای همین تهیونگ قبل اینکه کسی بیدار بشه، توی تاریکی از خونه بیرون میزد و به مکانیکی میرفت، شب وقتی هم به خونه برمیگشت که همه خوابیده باشن. به خیابونهای سرد و خلوت شهر و خش خش برگهای پاییزی زیر پاهاش موقعِ رفت و برگشت عادت کرده بود.
اون شب هوسوک چند ساعتی میشد که رفته بود ولی تهیونگ هنوز توی مکانیکی بود تا کارها رو تموم کنه، به تازگی حقوقِ اون ماهش رو گرفته بود و مجبور بود برای اینکه کم نباشه بخش زیادی از پس اندازشون برای اون ماه رو هم روش بذاره.
ساعت تقریبا دو و نیم شب بود که تهیونگ دستکشهاش رو از دستش خارج کرد و بعد از شستنِ دستهاش، لباسش رو هم عوض کرد. همون لباسهای تکراریش رو پوشید و چراغهای مکانیکی رو خاموش کرد، در رو قفل کرد و با پاهایی که اون شب بیرمقتر از هر وقت دیگهای بودن سمت خونه راه افتاد.
سوز ماه نوامبر حتی از اکتبر هم بیشتر بود و تهیونگ نمیدونست زمستون قراره چجوری باشه، از شدت سرما هیسی کشید و دستهای یخ کردش رو توی جیب ژاکتش برد، خیابونها ساکت و خلوت بودن و خبری از ماشینهایی که در ساعات شلوغِ شهر تردد میکردن نبود.
تهیونگ تازه به سمت چپ پیچیده بود که یک دفعه قدمهاش آرومتر شدن، شده بعضی وقتها بدونِ اینکه کسی رو ببینین حضورش رو حس کنین؟ با شک سرش رو به عقب برگردوند ولی کسی رو ندید برای همین تندتر از قبل به راهش ادامه داد چون ندیدنِ کسی دلیل بر نبودنش نیست.
اون محلهها این وقتهای شب پر از خفت گیر بودن و تهیونگ یک بار قرار گرفتنِ چاقو زیر گلوش و به باد رفتن حقوق یک ماهش رو تجربه کرده بود، حتی گوشیش رو هم همون موقع از دست داده بود و بعید میدونست دیگه بتونه گوشی بگیره.
هنوز زیاد جلو نرفته بود که تندتر شدنِ قدمهای کسی رو از پشت سرش حس کرد، تهیونگ بدونِ نفس کشیدن به صدای اون قدمها گوش سپرد، خب، مثلِ اینکه تنها یک نفر توی اون خیابون نبود. زبونش به سقف دهانش فشرد و به عقب نگاه کرد، جونگهیون و دو مرد دیگه در کنارش...
با دیدنش ایستاد که جونگهیون بهش رسید، نگاهی به سر تا پای پسر انداخت و گفت:
-خونه... مدرسه... محلِ کارت... دارم همه چیت رو پیدا میکنم پسر، فرار کردن از دستم هر روز برات سختتر میشه.
تهیونگ با چشمهای آرومش به مرد خیره شد و بدونِ برداشتن نگاهش ازش، زیپ کیفش رو باز کرد تا بسته پول رو ازش خارج کنه.
-فکر میکنی بعد از این قراره آدرس کجاها رو پیدا کنم؟
تهیونگ با شنیدنِ این حرف مکثی کرد ولی چیزی به روی خودش نیاورد، امیدوار بود جونگهیون اون مریض نباشه که یه روز با بورا تهدیدش کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/344853626-288-k236879.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Forbidden ✥ Taekook [ Kookv ]
Fanficخیابونهای سرد شهر با قدمهای پسری آشنا هستن که زندگیش توی مسیر کارش مختصر شده... چیزهای زیادی توی زندگیِ تهیونگه که دنیای اون پسر دبیرستانی رو تاریک کردن ولی جونگکوک به عنوان دبیرش چه جایگاهی میتونه توی این دنیا داشته باشه؟ _________________ ممنوعه |...