تهیونگ هنوز پیشونیش رو به قفسه سینه جونگکوک تکیه داده بود و مرد همونجوری بیحرکت ایستاده بود، نگاهش به سمت پایین متمایل بودن و دیگه اشکی نمیریخت، جونگکوک که هنوز دستش پشت گردنِ پسر کوچیکتر بود کمی عقب رفت ولی تهیونگ همونجوری موند، هنوز داشت به پایین نگاه میکرد که جونگکوک گفت:
-خوبی؟
تهیونگ حتی نگاهش رو هم از زمین نگرفت، بیحرف نشسته بود و دستهاش همچنان روی لبه تخت درمان بودن ولی این بار بدونِ فشار...-تهیونگ؟
پسر این بار با چشمهای آرومش بهش خیره شد، جونگکوک نگاهش رو روی زخمها و کبودیهای صورت پسر مقابلش میچرخوند و اخم محوی بینِ ابروهاش نشسته بود.
-کجا این اتفاق برات افتاده؟از دبیرش رو برگردوند که جونگکوک با گرفتنِ چونهاش وادارش کرد دوباره سرش رو سمت اون بچرخونه، تهیونگ بدونِ اینکه واکنشی نشون بده خیره نگاهش کرد که جونگکوک لمس کوتاه بینِ دستش و چونه پسر رو از بین برد و پرسید:
-توی مدرسه؟ خیابون؟ خونه؟ حتی اگه کسی از افراد خانوادت این کار رو باهات کردن هم میتونی کمک بخوای.
تهیونگ همچنان بیحرف به جونگکوک نگاه میکرد، اون مرد بدونِ اینکه عجله داشته باشه چشم به راه شنیدنِ جواب بود ولی تنها کاری که پسر مقابلش انجام میداد خیره شدن بهش با چشمهای بیروحش بود، نگرانیِ جونگکوک داشت بیشتر میشد که تهیونگ گفت:-م...من... من هیچ... هیچ کاری... نکر... نکردم.
-چی؟ کسی بهت چیزی گفته؟
پسر دبیرستانی که نمیخواست بیشتر از این حرف بزنه از روی تخت پایین رفت، کولهاش رو روی دوشش انداخت و خواست بدونِ اهمیت به چیزی از اتاق درمان مدرسه بیرون بره ولی دم در متوقف شد، مکثی کرد و سرش رو برگردوند، به جونگکوک نگاهی انداخت و بعد از اینکه سری به نشونه احترام براش خم کرد از اتاق خارج شد.با رفتنش جونگکوک نفسش رو به نرمی بیرون فرستاد و اون هم از اتاق بیرون رفت، فکر میکرد تهیونگ سر درسش بره ولی اون پسر بدونِ اینکه حتی نیم نگاهی به پلهها بندازه راهش رو کشید و رفت.
جونگکوک با قدمهایی آهسته، پشت سرش رفت و وقتی به در خروجیِ ساختمون اصلی رسید ایستاد، دستهاش رو مقابلِ قفسه سینش قفل کرد و تهیونگ در مقابلِ چشمهای تماشاگر جونگکوک از مدرسه بیرون رفت.
جونگکوک با حس کسی در کنارش سرش رو سمتش چرخوند که جین رو دید، مرد با کت و شلوار مشکیِ تنش و چشمهای تیره جدیش کنار جونگکوک ایستاده بود و با کنار زدنِ لبههای کتش، دستهاش رو توی جیبهای شلوارش برده بود.
-چیزی شده؟
جونگکوک پرسید و جین بعد از چند ثانیه نگاهش رو از در خروجیِ مدرسه به همکارش داد.
-نه چیزی نشده... ولی برام عجیب بود که دیدم دانش آموزت رو بغل کردی.
مرد جوانتر حرکتی به یک تای ابروش داد و گفت:
-فکر میکنم چیزی که اتفاق افتاد با جوری که راجع بهش حرف میزنی متفاوت بود.
ESTÁS LEYENDO
Forbidden ✥ Taekook [ Kookv ]
Fanficخیابونهای سرد شهر با قدمهای پسری آشنا هستن که زندگیش توی مسیر کارش مختصر شده... چیزهای زیادی توی زندگیِ تهیونگه که دنیای اون پسر دبیرستانی رو تاریک کردن ولی جونگکوک به عنوان دبیرش چه جایگاهی میتونه توی این دنیا داشته باشه؟ _________________ ممنوعه |...