Part: 20

1.8K 149 219
                                    

ووت و کامنت یادتون نره چون این داستان به نظرات و ووت های شما وابستست🤍
🔪شرط اپ ۱۰۰ کامنت، ۱۰۰ ووت🔪
_______________


(سوم شخص)

+مامانی تروخدا خواهش م..میکنم

با هق هق بیشتر به پای مامانش چنگ میزنه

_بهم دست نزن احمق کثیف

و با لگدی که به شکم پسرک برخورد میکنه روی زمین دراز میکشه و از درد به خودش میپیچه
+باشه باشه ..هق.. غلط کردم..هق.. دیگه لمستون نمیکنم
خب آخه چرا ؟
اون پسر فقط میخواست مامانش کادوی تولدی که بهش داده رو قبول کنه
اخه گردنبند خیلی به گردن مامانش میاد!
اون پسر فقط میخواست مامانشو خوشحال کنه!
چند هفته ۲ شیفت هرشب کار کرد تا بتونه تنهایی برای مامانش پول گردنبند جمع کنه...
اما خب انگار کم ارزش تر ازین حرفاست که بخاد کسیو خوشحال کنه
مامانش با خونسردی کامل جعبه کادو رو توی سطل اشغال میندازه و سمت اتاقش میره و به پسرش که با درد روی زمین سرد دراز کشیده توجهی نمیکنه
اشکال نداره حداقل تلاششو کرد
حق با مامانشه اون کثیف و احمقه
یک بار اضافه رو دوش همه
یک دردسر تو زندگی مامانش
یک ادم نحس که هرجا میره بدشانسی دنبالشه
مامانش همیشه راست میگه
از جاش بلند میشه و خودش رو به اتاقش میرسونه
گوشیش که درحال زنگ خوردنه رو جواب میده

+الو سلام فرد

_سلاممم چطوری بچه

+خوبم ممنون،چیشده

_هیچی میخاستم مهمونی امشبو بهت یاد اوری کنم

پسر بخاطر حواس پرتیش یدونه تو سرش میزنه

+او شت کاملا فراموش کرده بودم!

_دقیقا چون میدونستم فراموش میکنی بهت زنگ زدم

+باشه حالا ساعت چند بیام؟

_حدودا ساعت۹ دیگه اینجا باش

+حله بای

_ بای بای بچه

و صدای بوق گوشی نشون از قطع شدن تماس میده
خب اول باید از مامانش اجازه بگیره اما همین چند دقیقه پیش مامانش دعواش کرده بود
ینی الان عصبانی میشد اگه ازش درخواستی میکرد؟
اما اگه امشب نمیرغت فرد کلشو میکند
بعد یک ساعت خود درگیری خودش رو پشت در اتاق مامانش پیدا میکنه
نفس عمیقی میکشه و در میزنه
در رو اروم باز میکنه و با سری پایین افتاده وارد اتاق میشه
مثل همیشه مامانش روی تخت دراز کشیده و سیگار میکشه

+امم مامان... میخاستم ازت یک درخواستی بکنم.. اگه اجازه بدی امشب به مهمونی دوستم برم

پُکی به سیگارش میزنه و به پسر نحس روبروش نگاه میکنه

_بیا اینجا

پسرک انقدری استرس داره که میتونه صدای ضربان قلبشو بشنوه
اب دهنش رو قورت میده و سمت تخت مامانش میره
مامانش دست چپش رو با خشونت میگیره

My babies |BDSM|Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin