Chapter 12 🎻⚖️

1.6K 149 181
                                    

بعد از زدن بالم لب روی لب های خشک شده اش، انگشت هاش رو میون موهای کوتاهش کشید تا کمی از بهم ریختگی درشون بیاره

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


بعد از زدن بالم لب روی لب های خشک شده اش، انگشت هاش رو میون موهای کوتاهش کشید تا کمی از بهم ریختگی درشون بیاره.

از داخل آینه ی میز توالت نگاهی به صورت لاغر شده‌اش انداخت و با بیرون فرستادن نفس سنگین شده اش، دستاشو از دو طرف به لبه ی میز ستون کرد.

بین نامجون و جیمین گیر افتاده بود و حالا جز دختری که برای پیدا کردن برادرش به هر خواسته ای تن میداد چیزی از خودش باقی نگذاشته بود...با کلافگی چشمهای غمدارش رو از تصویر خودش گرفت و بعد از صاف کردن کمرش، برای آخرین بار نگاهی به آینه انداخت.

با پاهای برهنه از پله های منتهی به سالن پایین رفت و به محض رسیدن به آشپزخونه، نگاهش روی کمر پسری که مشغولِ درست کردن قهوه بود ثابت شد:

_ صبح بخیر.

_ صبحت بخیر لوتوس، بیا اینجا صبحونه بخور.

نگاهی به میز چیده شده و لپ تاپی که مقابلش روی همون میز روشن بود انداخت و با گزیدن گوشه‌ی لبش زمزمه کرد:

_ میشه برای منم قهوه درست کنی؟!

نیم نگاهی به دختری که هنوز اون طرف کانتر ایستاده بود انداخت و بعد از برداشتن لیوانش، قدمهاشو به سمت ریوجین کشید:

_ اینو برای تو درست کردم، میدونستم بیدار شدی!

نگاهش رو از چشم های خیره‌ی پسر فراری داد و بعد از به دست گرفتن ماگ قهوه اش، به اون طرف کانتر آشپزخونه پا تند کرد تا روبه روی صندلی جیمین بشینه.

گوشه ی لبش از حرکات دختر کمی بالا کشیده شد و با برگشت به پشت سرش، نگاهش رو به لپ تاپی که روشن مونده بود دوخت.

موسش رو به دست گرفت و بعد از چند کلیک، لپ تاپش رو بست و گوشه ای از میز قرار داد:

_ صبحونتو کامل بخور منم میرم یه دوش بگیرم.

لب هاشو روی هم فشرد و با تکون دادن سرش حرف پسر رو تایید کرد:

_ باشه...بابت قهوه هم ممنون!

برگشت تا به سمت طبقه ی بالا حرکت کنه که با به یاد آوردن چیزی دوباره به طرف ریوجین چرخید:

Collapse | VKOOKWhere stories live. Discover now