فرو رفته میون آغوش برادرش، از نوازش موهاش توسط انگشتهای مرد لذت میبرد طوری که لبخندی محو روی لب هاش بشینه و به این فکر کنه که خوشبختی همین لحظهست...داشتن خانواده، بودن کنارشون و عشقی که از جانبشون دریافت میکنی.سرش رو چرخوند و به محض برگردوندن صورتش به سمت نیمرخ پسر با لبخندی گفت:
_ خیلی خوشحالم، خیلی زیاد...
همزمان با برگشتن صورت خنثی پسر به سمتش به نرمی ادامه داد:
_ نمیدونی چقدر برای کنار تو بودن لحظه شماری کردم جونگکوک.
صورت وکیل رو میون دستهاش قاب گرفت و نگاه لرزونش رو به چشمهای مصمم جونگکوک گره زد:
_ دیگه ازت جدا نمیشم، دیگه ولت نمیکنم میخوام...میخوام بقیه زندگیمو با تو بگذرونم اوپا.
_ میریم...از اینجا میریم جونِ من...
خیره به لبخند کش اومدهی ریوجین، توی یک حرکت بدن ظریفش رو به آغوش کشید و بعد از کاشتن بوسهای کوتاه روی موهای خوش عطرش، گونهی سمت راستش رو به بالای سر دختر تکیه داد:
_ قول میدم دیگه دستاتو ول نکنم، یه زندگی جدیدو با هم شروع میکنیم...من و تو.
ریوجین آب دهنش رو قورت داد و بعد از بیرون کشیدن خودش از داخل آغوش مرد، با لحن با نمکی پرسید:
_ اوپا؟! تو وکیلی؟!
جونگکوک مکث کوتاهی کرد و با تکون دادن سرش پاسخش رو داد.
_ اصلا بهت نمیاد...
لبخندی دندون نما به جملهی دختر که همراه با قیافه ای تخس ادا شده بود زد و با خندهی توگلویی گفت:
YOU ARE READING
Collapse | VKOOK
ActionCollapse ~ فروپاشی ❖ کاپل ⇐ ویکوک ❖ ژانر ⇐ درام، جنایی، اکشن، معمایی، انگست، اسمات ❖ روزهای آپ ⇐ یکشنبه ها ❖ نویسنده ⇐ Diba جئون جونگکوک، وکیل والا مقام های شهر سئول برای پیدا کردن خواهر گمشدهاش و رو کردن دست آدمهایی که از شغل و جایگاهشون برای منا...