Chapter 18 🎻⚖️

742 75 26
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فرو رفته میون آغوش برادرش، از نوازش موهاش توسط انگشتهای مرد لذت میبرد طوری که لبخندی محو روی لب هاش بشینه و به این فکر کنه که خوشبختی همین لحظه‌ست

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


فرو رفته میون آغوش برادرش، از نوازش موهاش توسط انگشتهای مرد لذت میبرد طوری که لبخندی محو روی لب هاش بشینه و به این فکر کنه که خوشبختی همین لحظه‌ست...داشتن خانواده، بودن کنارشون و عشقی که از جانبشون دریافت میکنی.

سرش رو چرخوند و به محض برگردوندن صورتش به سمت نیمرخ پسر با لبخندی گفت:

_ خیلی خوشحالم، خیلی زیاد...

همزمان با برگشتن صورت خنثی پسر به سمتش به نرمی ادامه داد:

_ نمیدونی چقدر برای کنار تو بودن لحظه شماری کردم جونگکوک.

صورت وکیل رو میون دستهاش قاب گرفت و نگاه لرزونش رو به چشمهای مصمم جونگکوک گره زد:

_ دیگه ازت جدا نمیشم، دیگه ولت نمیکنم میخوام...میخوام بقیه زندگیمو با تو بگذرونم اوپا.

_ میریم...از اینجا میریم جونِ من...

خیره به لبخند کش اومده‌ی ریوجین، توی یک حرکت بدن ظریفش رو به آغوش کشید و بعد از کاشتن بوسه‌ای کوتاه روی موهای خوش عطرش، گونه‌ی سمت راستش رو به بالای سر دختر تکیه داد:

_ قول میدم دیگه دستاتو ول نکنم، یه زندگی جدیدو با هم شروع میکنیم...من و تو.

ریوجین آب دهنش رو قورت داد و بعد از بیرون کشیدن خودش از داخل آغوش مرد، با لحن با نمکی پرسید:

_ اوپا؟! تو وکیلی؟!

جونگکوک مکث کوتاهی کرد و با تکون دادن سرش پاسخش رو داد.

_ اصلا بهت نمیاد...

لبخندی دندون نما به جمله‌ی دختر که همراه با قیافه ای تخس ادا شده بود زد و با خنده‌ی توگلویی گفت:

Collapse | VKOOKWhere stories live. Discover now