Chapter 16 🎻⚖️

891 93 81
                                    

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

_ بهم گفته بودن شهردار کیم اینجان

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

_ بهم گفته بودن شهردار کیم اینجان...

باز هم سکوت...جونگکوک از پشتِ سرش نگاهی به در ورودی سالن انداخت تا شاید جینمو یا پسر حرومزاده‌اش رو ببینه اما با غایب بودن اون دو نفر و سکوت رو اعصاب فرد حاضر در سالن، سرش رو با تعلل چرخوندن...و ای کاش هیچ وقت برنمیگشت تا نگاهش به چشمهای دروغین فردی که روزی دل به صداقت حرفهاش بسته بود گره بخوره.

_ خوش اومدی...وکیل جئون.

با صدای بم مرد بی اراده تنش به لرزه افتاد و با ستون کردن دستش به پشتِ صندلی چوبی میز ناهار خوری، نگاه خنثی‌اش رو که در تضاد با از هم پاشیدگی قلب از کار افتاده‌اش بود، به چشمهای خیره‌ی معشوقش گره زد.

تهیونگش اینجا چیکار میکرد؟! تو خونه‌ی کسی که قصد گرفتنِ جون عزیزش رو داشت چه غلطی میکرد؟! تهیونگش بازگشته بود اما به چه قیمت؟! خیانت کرده بود یا اینها همش توهماتی بود که بعد از سالها دوباره به سراغش برگشته بودن؟!

" نه...قطعا وهمی بیش نیست زیرا نفسش اینگونه نفسهایش را به شمارش نمی انداخت...مردی که انقدر خوب عاشقی میکرد، معشوقه‌اش رو به تله‌ی گرگ ها نمیکشید تا به تماشای تکه پاره شدنش بنشینه...تهیونگ خوردش نمیکرد بلکه شکسته هاش رو به هم پیوند میداد تا به روی زخمهای به جا مونده از گذشته‌ی پسرش بوسه بزنه...چطور باور میکرد مردی که انقدر صادقانه عاشقش بود حالا مقابلش ایستاده و با وقاحت تمام به چشمهای ناباورش خیره شده؟!"

جونگکوک با تعلل چشم از نگاه بی عاطفه‌‌ی تهیونگ گرفت و خیره به میز سمت راستش، لب هاش رو برای ذره‌ای اکسیژن از هم دیگه فاصله داد...دوباره نفسش به تنگ اومده بود و امان از جونگکوکی که حتی برای لحظه‌ای زندگی، اینطور محتاج لب های مردش شده بود.

Collapse | VKOOKHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin