Part12♡

62 14 1
                                    

خیلی بدون مقدمه خودمو تو بغلش پرت کردم با لحن اغوا کننده‌ای همراه با کمی شیطنت زیر گوشش لب زدم:
"چانیول شی نظرت چیه بریم اتاقمو نشونت بدم؟"
Chanyeol pov:
سعی کردم بدون تپق زدن و نشون دادن احساسی حرفمو بزنم ولی هرچقدرم که مقاومت کردم بازم با کمی لرزش گفتم
"چرا که نه خیلیم مشتاقم"
منتظر یه حرکت غیرمنتظر دیگه بودم که مادر بکهیون از راه رسید
•چانیول رو خوردی بکهیون؟نکنه داری اذیتش میکنی؟
+ماماننن داشتم فقط باهاش احوال پرسی میکردم
•آخه خیلی وقته جلو در وایستادین
•چانیول پسرم بیا تو
-خیلی ممنونم خانم؟
•اوهه میتونی مادر صدام کنی
با اطمینان سری تکون دادم
+ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی چانیول رو قرض میگیرم
Baekhyun pov:
یه نفس عمیق کشیدم و دست چانیول گرفتم به سمت اتاقم راهنماییش کردم
صدای ضعیف مادرم رو هم درآخر شنیدم که میگفت برای شام صداتون میکنم

خیلی بدون مقدمه خودمو تو بغلش پرت کردم با لحن اغوا کننده‌ای همراه با کمی شیطنت زیر گوشش لب زدم:"چانیول شی نظرت چیه بریم اتاقمو نشونت بدم؟"Chanyeol pov:سعی کردم بدون تپق زدن و نشون دادن احساسی حرفمو بزنم ولی هرچقدرم که مقاومت کردم بازم با کمی لرزش ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به دیوار تکیه دادم داشتم به حرکت بعدیم فکر میکردم که یکدفعه یادم افتاد چانیول تو اتاقمه
بهش نگاهی انداختم ولی اون بدون توجه به من مشغول سرک کشیدن توی اتاقم بود بعد خیلی آروم با صدای بمش زمزمه کرد اتاقت مثل خودت کیوته

بکهیون به خودت بیااا نباید سرخ و سفید بشی تو قرار بود کاری کنی که دستپاچه شه
با خودم درگیر بودم که حتی نفهمیدم کی چانیول رفته رو تختم نشسته و داره خیره بهم نگاه میکنه
بالاخره جرئت اینو میدا کردم سرمو بالا بیارم و  باهاش چشم تو چشم بشم سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم پس به سمتش قدم برداشتم و رفتم کنارش رو تخت نشستم
فاصلمون تقریبا خیلی نزدیک بود و ضربان قلبم انقدر بالا بود که میترسیدم صداش حتی به گوش چانیولم برسه بخاطر همین قصدم این بود که به چانیول نگاه نکنم که شاید معجزه‌ای رخ بده بتونم خودمو از این موقعیت نجات بدم که به طور غیر منتظره‌ای مامانم درو باز کرد
وای فرشته نجاتم
•اوه بچه‌ها ببخشید مزاحمتون شدم
مزاحم چیه بچت اینجا داره آب میشه
توی دلم زمزمش کردم
•باید با عرض تاسف بگم بیاین سر شام
به چانیول نگاه سریعی کردم و لبخندی که به مادرم زد هم از چشمم دور نموند
یک لحظه فقط یک لحظه از ذهنم گذشت که میتونم ساعت ها به این لبخندهای گرم گاه بی گاهش نگاه کنم
با ضربه‌ ارومی که به پیشونیم خورد از جام پریدم با حالت دراماتیکی به چانیول گفتم
+دردمم گرفت
-مقصر خودتی هرچی صدات کردم نشنیدی ولی مهم نیست استرابری میتونم جاشو بوس کنم
+پوفف چانیول خیلی حوصله سربری
با حالت مسخره ای شکلکی درآوردم به سرعت از اتاق خارج شدم
----------------------------
=بکهیون ندو ممکنه آسیب ببینی
+باشه دد
با ورود چانیول استرس عجیبی گرفتم با وجود اینکه میدونستم بی‌دلیله
=بک نمیخوای معرفی کنی؟
+چا....
مامانم وسط حرفم پرید و گفت
•چانیوله همون دوستش که راجبش بهت گفته بودم
=اوه خوشبختم پسرم
-همچنین پدرجان
مرتیکه چقدر زود خودمونی شد
-----------------------------
•چانیول میدونی وقتی بکهیون بچه بود ما یه همسایه‌ای داشتیم که پسر اون خانواده با بکهیون همبازی بود و همیشه خدا هم داشتن باهم دعوا میکردن
+مامان باز داری این خاطره رو تعریف میکنی
•عه بزار بگم
•همیشه بعد از هردعوا با گریه میومد خونه میگفت یکاری با اون یودای بدجنس میکنم که دیگه بکهیونی رو اذیت نکنه
یه روز دیدم یه شماره ناشناس داره بهم زنگ میزنه؛ با تردید جوابشو دادم و صدای بکهیون شنیدم که با گریه داشت می‌گفت یولی رو دارن میبرن مامان یولی رو دارن کجا میبرن؟ یولی دیگه باهام حرف نمیزنه
منم خیلی ترسیده بودم و به بکهیون گفتم گوشیو بده به یه بزرگتر اونم همینکارو کرد منم بعد از فهمیدم ماجرا سریع خودمو به اون بیمارستان رسوندم و چشمم به بکهیونی خورد که انقدر گریه کرده بود چشماش پف کرده بود
تا منو دید سریع امد بغلم کرد گفت یولی بخاطر من اونجا خوابیده اگه من باهاش لج نمیکردم اون الان حالش خوب بود تا امد دوباره گریه کنه رو بهش زانو زدم گفتم اگه یولی بیدار شه و تورو توی این وضعیت ببینه بنظرت ناراحت نمیشه؟پس بدو اشکاتو پاک کن بکهیون هم سری تکون داد تند تند با اون دستای تپلش اشکاشو پاک کرد حالا بعد از اینکه اون پسر از بیمارستان مرخص شد مگه میتونستیم بکهیون رو ازش جدا کنیم همش پشت سرش راه میوفتاد البته این وضعیت تا یه دوره کوتاه ادامه داشت و وقتی که اون پسر گچ پاشو برداشت دوباره دعواهاشون شروع شد ولی خیلی خوب یادمه که وقتی می‌خواستیم از اون خونه بریم و نقل مکان کنیم به یه جای دیگه بکهیون انقدر گریه و ابراز دلتنگی میکرد که هممون سردرد گرفته بودیم میگفت میخوام پیش یولی بمونم چرا باید بریم و هرچقدرم که براش توضیح میدادیم گوشش بدهکار نبود حتی بعد از اینکه از اون خونه رفتیم هم هفته ها با یاد یولیش گریه میکرد و نق میزد
•هومم وایسا اسم اون پسر بود...
-چانیول
با حالت شوکه‌ای به زبون آوردش
بکهیون هنگ کرده بود بهت زده به طرف چانیول برگشت و با شگفتی لب زد
+یودای بدجنس؟؟!!!
-واتتت تو همون بچه‌‌ی چاقالوی لوسی؟
+باورم نمیشه عالی شد
بکهیون یکدفعه‌ای از جاش پاشد و به سمت اتاقش پاتند کرد
+شبتون بخیر
•ببخشید چانیول فکر کنم خیلی شوکه شد الان میرم میارمش
+این چه حرفیه من باید معذرت بخوام که مزاحمتون شدم؛ دیگه رفع زحمت میکنم
•همچین حرفی نزن پسرم
-خداحافظ
سریع از در زد بیرون
•عالیهه
یوکی خواست به سمت اتاق بکهیون قدم برداره که دستی مانعش شد
یونگجه بود
=بنظرم بزار یکم تنها باشه تا بتونه فکر کنه و قضیه رو هضم کنه
•عزیزم فقط میخوام یکم باهاش حرف بزنم
یونگجه سری تکون داد
-------------------------------
•بکهیون عزیزم دارم میام تو
بکهیون رو دید که ساکت به یه گوشه‌ای زل زده
•پسرم میدونم خیلی شوکه شدی ولی این اتفاقات مال خیلی وقت پیشه نباید انقدر تند سرمیزشام واکنش نشون میدادی
صدایی از بکهیون نیومد
•بکهیون تو الان دیگه ۲۰ سالته وقتش نیست که اون اتفاقات بد رها کنی فقط
+چجوری رهاش کنم وقتی مسبب تمام اتفاقات کسیه که فهمیدم دوستش دارم؟
توی صورت مادرش فریاد زد
+مامان هقق اون دوران دبیرستانمو نابود کرد بخاطر اونه که الان اینجا وایستادیم هق
Flashback:
•بکهیون پاشو امروز اولین روز دبیرستانته نمیخوای دیر کنی که؟
+امادممم مامان
•بیا صبحونتو بخور
+نه مامان دیرم میشه
•پس بیا اینو بگیر توی راه بخور
+باشهه
به ساعت یه نگاهی انداختم
فاک دیرم شدهه
کل مسیر دویدم و الان حس میکنم دارم میمیرم
نفس نفس زدن*
واو چقدر بزرگه پیش به سوی دفتر مدیر
+سلام خانم جانگ من دانش آموز جدیدم بیون بکهیون
^سلام پسرم، همراه معلمت خانم پارک برو سرکلاست الان زنگ کلاس شروع میشه
تعظیمی کردم و پشت سر خانم پارک راه افتادم
!بچه ها این دانش اموز جدیده لطفا خودتو معرفی کن
تعداد زیادی چشم بهم زل زده بودن ولی الان فقط باید سعی میکردم آرامشم حفظ کنم و تپق نزنم
+ام بیون بکهیون هستم؛ امیدوارم سال خوبی رو کنار هم داشته باشیم
!برو ردیف سوم از آخر پیش چانیول بشین
با شنیدن اسم چانیول چشمام برقی زدن چون اون اسم خیلی خوب می‌شناختم و با امید اینکه همون شخص باشه با دقت به بغل دستیم نگاه کردم
خودش بود!!
یولی بود
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
مرسی که میخونیدش 😭💋✨️

𝐰𝐞 𝐟𝐞𝐥𝐥 𝐢𝐧 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐢𝐧 𝐨𝐜𝐭𝐨𝐛𝐞𝐫Where stories live. Discover now