قسمت نهم

199 46 2
                                    

چند ماهی می‌گذره که جونگکوک رفته دانشگاه، خب عوض شدن ظاهرش به دلیل قرار گرفتن توی محیط جدید می‌تونه باشه… کمی بزرگونه تر شده.

خب اگر تغییراتش به خاطر بزرگ شدنش باشه باید خوشحال باشم ولی یه حسی ته دلم رو چنگ می‌ندازه که حال روحیش خوب نیست… نکنه پسرم افسرده شده باشه؟

تمام روز بهش فکر کردم، آخرشم مجبور شدم با پای خودم برم دانشگاه تا یه سر و گوشی آب بدم. البته برای حفظ ظاهر تیمم رو هم برداشتم و رفتم.

به بهانه سر زدن به یسری کلاسا و بچه‌ها خیلی اتفاقی رفتیم سراغ کلاسی که جونگکوک اون ساعت در اون حضور داشت. تاکید می‌کنم، اتفاقی.

بالاخره دیدمش، چهره‌ی زیباش رو از نزدیک دیدم. چشمای درشت و پوست سفیدش، موهای لختش که کمی بلند شده، دماغ گردالیش و تمام جمالی که خدا می‌تونه برای بنده‌ش به کار ببره.

ظاهراً توی کلاس حضور شیطونی داره، اینو وقتی که سوالی در مورد کیفیت آموزش ازشون پرسیدم و اون با شیطنت جواب داد و بقیه رو به خنده انداخت فهمیدم. خداروشکر که حالش خوبه.

و صداشم قشنگه، صدایی که مشخصاً به تازگی به بلوغ کامل رسیده و دیگه آنتن به آنتن نمی‌شه. یه صدای مردونه‌ی زیر. نسبت به صدای من صدای نازکی داره… چه قشنگ.

Beside The Railway, Beside The Train | VKOOKNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ