دوست داشتنش یکم غیر منطقی نیست؟ تا الان باهاش یک کلمه هم حرف نزدم و حتی صورتشم ندیدم!
راستی از روزی که پارک بهم اطلاعاتی از جونگکوک داد دیگه نرفتم ایستگاه مترو. شاید باید کمی از اون دور میبودم… یعنی جونگکوک تا الان فهمیده من نیستم؟ هرچی نباشه چند ماه مقابلش مینشستم، از بین رفتن سنگینی نگاهم چی؟ اون رو حس کرده؟
اصلاً فهمیده دیگه مردی که صبح به صبح برای چند دقیقه دیدنش از دور از کارش میزد الان چند وقته دیگه نیست؟نمیدونم… دوست دارم به حضورم اهمیت بده و در عین حال نمیخوام منو بشناسه.
شایدم باید از سرم بیرونش کنم…
VOCÊ ESTÁ LENDO
Beside The Railway, Beside The Train | VKOOK
Fanficعاشقش شدم، در کنار راه آهن در کنار قطار... رئیس کیم صبح به صبح منتظر قطار میموند، غافل از اینکه داشت ناخواسته به انتظار عشق مینشست. ژانر: داستان کوتاه، قسمتی از زندگی، عاشقانه، فلاف نویسنده: ویت/ VIT - آپ: تکمیل شده - - ردهٔ سنی: سیزده سال و بالات...