قسمت سوم

139 25 1
                                    

نمی‌دونم چرا دارم دفتر چرمی که از پدرم هدیه گرفتم رو صرف نوشتن درباره‌ی یه بچه مدرسه‌ای می‌کنم ولی خب…

شاید بیش از دو سه هفته باشه که از مترو استفاده می‌کنم، و هر روز هم روی صندلی مقابل اون بچه می‌شینم. اونم هر روز دقیقا سر جای همیشگیش، روبروی من می‌شینه ولی هنوز متوجه من نشده.

جدیدا زیاد پاهاش رو تکون نمی‌ده و کمی بیشتر توی کتاب خَمه.

فکر می‌کنم آخر سال تحصیلی باشیم و به احتمال زیاد نزدیک به آزمون ورودی های دانشگاه… با این حساب باید سال آخری باشه.

پس بچه دبیرستانیه.

خب اون بچه دبیرستانی با اون لپای قرمز و چشمای درشتش، منظره خوبی رو برای اول صبح من ساخته.

می‌دونی، هر روز صبح تا عصر در محیطی‌ام که همه لباس و یونیفرم یک دست تنشونه؛ مشکی، سرمه‌ای. البته طبق دستور خودم برای کارکنان لباس هماهنگ طراحی شده ولی بازم دیدن منظره‌ی رنگی بچه دبیرستانی برام جالبه.

به نارنجی، قرمز و آبی علاقه‌ی زیادی داره! بعضاً چشمام از نگاه کردن بهشون درد می‌گیره.

بچه‌ی جالبیه.

Beside The Railway, Beside The Train | VKOOKDove le storie prendono vita. Scoprilo ora