Ch 08

97 30 33
                                    

قوطی خالی کولا رو توی سطل زباله انداخت و دستش رو توی جیبش فرو برد. هنوز اعصابش به‌خاطر کیونگسو خرد بود و دلش نمیخواست با این وضعیت به خونه برگرده. البته که عصبانیتش تا حدود زیادی کمتر شده بود اما جونگین ترجیح میداد تا وقتی کاملا آروم نشده پیش مادرش برنگرده.

روی صندلی سبز رنگ کنار پیاده‌رو نشست و کوله‌ش رو کنارش گذاشت. پارک خلوت به‌نظر میرسید و این بدون اینکه بخواد ساعت رو نگاه کنه، بهش نشون میداد حسابی برای رفتن به خونه دیر کرده. گوشیش رو از توی جیبش بیرون آورد و نگاهی به ساعت انداخت. اعداد ۱۹ و ۳۴ لابه‌لای شکستگی‌های اسکرین، پیدا بودن.

-لعنتی.

آرنج‌هاش رو روی پاهاش قرار داد، به جلو خم شد و سرش رو بین دست‌هاش گرفت.

-کوتوله‌ی رو اعصاب.

بیون کیونگسو، پسری که جونگین فکر میکرد تو ناز و نعمت بزرگ شده، پولداره و احتمالا یه پدر کله گنده پشت سرشه، یه یتیم از آب دراومده بود که از قضا یه داداش معلول هم داشت! محض رضای خدا طبیعی بود که جونگین شوکه بشه، واقعا کی فکرش رو میکرد؟؟

″یعنی اون عوضی از روی کله خرابیش زبون درازی میکرد نه به اطمینان و پشت گرمی خانواده خرپولش؟″

لعنت بهش این واقعا رو اعصاب جونگین میرفت.

″تا ثانیه آخر هم زبونش سه برابر قدش بود!″

جونگین نگاه جدی و خشمگین کیونگسو رو به یاد آورد وقتی که فکر میکرد داره بهش ترحم میشه.

-پسره‌ی اسکل جوگیر. باید همونجا یه جوری میزدمش بچسبه به دیوار! فکر کرده کیه؟

خنده‌ی عصبی‌ای کرد و از جا بلند شد.

″فردا یه درس حسابی بهش میدم!″

کوله‌ش رو برداشت و به سمت خونه راه افتاد. از پارک اون محل تا خونه‌شون فاصله زیادی نبود و جونگین خیلی زود به خونه رسید. در رو با کلید باز کرد و وارد خونه شد.

-من اومدم.

در رو پشت سرش بست و کلید رو به جیبش برگردوند.

-مامان؟ کجا...

+اوه، جونگین اومدی؟

حرف جونگین با صدای مادرش که از اتاق میومد قطع شد. لبخندی زد و به سرعت، خودش رو به مادرش رسوند. دست‌هاش رو از پشت، دور کمر مادرش حلقه کرد و سرش رو روی شونه‌ی اون گذاشت.

-سلام خوشگله.

مادرش خنده‌ی شیرینی کرد و یه بار آروم روی دست جونگین زد.

+زبون نریز.

-کجا داری میری؟

جونگین پرسید و تو آینه به مادرش خیره شد که داشت رژ میزد. اون زن براش مظهر زیبایی تمام عالم بود.

Genius | ChanbaekWhere stories live. Discover now