-نه مامان. گفتم که میام خونه امشب حتما.
+مطمئنی بهتر نیست بمونی اونجا؟
-آره مطمئنم. کارآگاه بیون زنگ زد و گفت که همه چیز اوکی شده. هیچ خطری نیست.
+من دلم شور میزنه جونگین.
-مامان گفتم که! خود کارآگاه گفت اشتباه شده. چیزی نیست واقعا.
+الان هنوز اونجایی؟
-آره. دوستم داره یه چیزی درست میکنه شام بخوریم.
+مگه خودتون دوتا تنهایین؟ پدر و مادرشون نیستن؟
-ندارن مامان.
زن برای چند لحظه ساکت موند.
+اوه...
-آره... میدونم.
+خب پس... عاممم...
-لازم نیست کاری بکنی. فقط شیفتتو تموم کن و برگرد خونه. من و کیونگسو و هیونگش اینجاییم و اوضاع خوبه.
+کارآگاه هم اونجاست؟
-نه یه هیونگ دیگه هم داره.
+خوبه پس. جای نگرانی نیست.
-آره نیست. فکرتو درگیر نکن خب؟ اونجا لازمت دارن.
+باشه. باشه. انقدر غر نزن. سعی کن جنتلمن باشی.
-باش... چی؟
+پسره اونجاست دیگه! الان خونهشی.
-پسره؟ چی... مامان!!
صدای قهقههی مادرش توی گوش جونگین پیچید.
-خیلی بدجنسی.
+تو هم دروغگویی.
-نیستم. گفتم که چیزی نیست.
+کیم جونگین من تو رو تو شکمم ساختم. منو نمیتونی گول بزنی که.
-گول نمیزنم.
+باشه باشه. برو کمک کن، بذار خانوادهشم ازت خوششون بیاد.
-میاد. هیونگش منو خیلی دوست داره.
+آفرین پسرم خوب داری پیش میری.
-میدونی چیه؟ من دیگه نمیتونم هندلت کنم خانم کیم، خدانگهدارررر!
گوشی رو قطع کرد و بدون اینکه به جزئیات اتاق کیونگسو نگاه کنه سریع بیرون رفت. برای جونگین، قانون اول زندگیش سرک نکشیدن تو زندگی بقیه بود و خب... اتاق آدمها چیزهای زیادی رو از زندگیشون لو میده.
+به مامانت خبر دادی؟
-آره. هیونگ کو؟
+اووو الان هیونگت شده؟
جونگین به کابینت تکیه داد و ابرو بالا انداختن.
-فشار بخور.
کیونگسو سرش رو با تاسف به طرفین تکون داد و روی سرخ کردن مواد ماهیتابه تمرکز کرد.
+دستشوییه.
YOU ARE READING
Genius | Chanbaek
Fanfiction+اسمش پارک چانیوله، فکر کنم یکی دو سال ازت کوچیکتر باشه. پدر و مادرش هردو تو همین بازهی زمانی مشکوک مردن و ممکنه قربانیهای همین قاتلی باشن که دنبالشی... اما لطفا مراقب باش بکهیون، این پرونده با تمام پروندههای قبلیت خیلی فرق داره! ---------📰...