موقت

70 7 1
                                    

سلام بچه‌ها امیدوارم خوب باشید.

این سومین باریه که پاک کردم تا دوباره شروع کنم چیزایی رو بگم که خودمم هنوز باورم نشده اتفاق افتادن.

دیروز من بخش بزرگی از قلبم رو از دست دادم. لیام پین، بچه‌ی من، بهترین دوست من، برادر بزرگ‌ترم و عزیز قلبم دیروز از دست رفت و فاک من هنوز هر از گاهی یه مشتی از واقعیت تو صورتم کوبیده میشه که اون مرده!

از دیروز نتونستم با کسی جز دوست دایرکشنرم حرف بزنم چون اصلا نمیدونم چی بگم. دلم میخواد سر کسی که تسلیت میگه داد بزنم و بگم اون نمرده ولی هم من و هم اون میدونیم که لیام مرده... که دیگه نیست.

راستش من از وقتی تو سن خیلی پایین مادربزرگم رو از دست دادم، کسی رو از دست نداده بودم. مرگ شخص عزیز و نزدیکی رو ندیده بودم و تمام مدت ازش به طرز وحشتناکی ترس داشتم. زندگی من مثل همه‌ی شما جشنواره نبوده و مشکلات خودم رو داشتم اما همیشه بابت تجربه نکردن این یکی خدا رو شاکر بودم که خب...

میدونید؟ من فکر میکردم این دانشگاه و رشته‌ای که قبول شدم، اون شغلی که میخوام بهش برسم، همگی رویامن و بالاخره دارم زندگیشون میکنم اما نمیدونستم تمام مدت داشتم اشتباه میکردم. رویای من اونا نبودن. رویای من چیزی بود که داشتم؛ زندگی با زنده بودن تک تک عزیزانم و بدون تجربه از دست دادن کسی. چیزی که حالا از دستش دادم.

متاسفم که دارم اوقاتتون رو تلخ میکنم، فقط خواستم بگم این چقدر برام سخت و وحشتناکه و توضیح داده باشم که این روزا دقیقا همون روزایین که حس میکنم دم مرگم و نوشتن آخرین چیزیه که توانش رو دارم. برای همین یه چند وقتی رو نمیتونم باشم و سعیمو میکنم که به زودی سرپا شم و برگردم پیشتون. متاسفم که اینجوری شد و متاسفم که اون دیگه نیست و من هیچ کاری نتونستم براش بکنم...

امیدوارم هرگز این درد رو نچشید و لطفا بچه‌ها قدر تک تک لحظاتتون رو بدونید. به پسرا، به خانواده، به دوستانون هر لحظه بگین که دوستشون دارین چون یه وقتایی ممکنه واقعا دیر بشه.

with love, Yen.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Oct 18 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Genius | ChanbaekOnde histórias criam vida. Descubra agora