part⁶:مامی جئون

317 82 33
                                    

همشون جلوی تلویزیون نشسته بودن و بازی فوتبال آرژانتین و عربستان رو میدیدن
تهیونگ و جیمین طرفدار عربستان بودن و جنی و لیسا فقط برا اینکه خوش بگذره آرژانتینو گردن گرفته بودن
تهیونگ تخمه میشکوند و غر میزد
تهیونگ:زود باش نیومدی که کفتر هوا کنی زود باش احمد حبیبی....از پای سومت استفاده کن برا شما که آپشنش بازه
صدای گزارشگر فوتبال تو خونه پخش میشد و آدرنالین خونشونو بالا میبرد
گزارشگر:بله یه گل تمیز از بازیکن آرژانتینی که داور امتیازشو برای عربا حساب کرد

جیمین و تهیونگ مشتاشونو بهم کوبیدن
لیسا هاج و واج به تلویزیون نگاه میکرد
لیسا:یع..یعنی چی؟گل رو آرژانتین زد امتیازشو عربا بردن..چطور ممکنه؟
جیمین:مانی سیستر مانی

جونگ‌کوک تماسشو قطع کرد و به جمع گرمشون پیوست
دستاشو به هم حلقه کرد و مشتاقانه بهشون نگاه کرد
کوک:یه خبر عالی براتون دارم
جنی که بخاطر باخت تیمش رو پشتی مبل فرو رفته بود بی حوصله کنترلو برداشت و کانالو عوض کرد
جنی:امیدوارم خبر عالیت مثل دفعه قبل این نباشه که مامان بزرگ میاد چند روز پیشمون بمونه
جونگ‌کوک دستاش یه ذره شل شد ولی خودشو حفظ کرد
کوک:چرا دقیقا همینه
جنی سیخ نشست
جنی:داری شوخی میکنی...آشغال داری شوخی میکنی
همشون از احساس مخالف کوک و جنی به مامان بزرگشون خبر داشتن
جیمین برای اینکه جو رو ودست کنه خواست به جنی دلداری بده
جیمین:هعی بیخیال اون باحاله
جنی:اون شیطانه
.
.
.
جنی:من نمیام
کوک:خوشحالمون میکنی
جیمین دستشو به پیشونیش کوبید
جیمین:باشه تمومش کنید با جفتتونم.من و جونگ‌کوک و لیسا میریم دنبال مامان بزرگ .تو و تهیونگم خونه رو جمع و جور کنین
تهیونگ:چی؟من ماشینمو دست جئون نمیدم

لیسا مشتاقانه دستشو بلند کرد و بلند داد زد
لیسا:دست من میدی؟من من من
کوک:لیسا تو رانندگی بلد نیستی
لیسا چشم غره ای رفت
لیسا:سید جونگ‌کوک بلد بودن تورو هم چند هفته پیش دیدیم
جیمین دستشو به بازوی تهیونگ کوبید
جیمین:زود باش دیوث همینطوریشم دیر کردیم
تهیونگ مردد دستشو تو جیبش کرد و سوییچو به جیمین داد

لیسا سریع سوییچو از دست جیمین گرفت
جونگ‌کوک به مسیر رفتن لیسا خیره شد و بعد از چند دقیقه به سمت اتاقش رفت
کوک:الان بر میگردم
.
.
.
جیمین و لیسا تو ماشین نشسته بودن و منتظر جونگ‌کوک بودن که در صندلی عقب باز شد و جونگ‌کوک با کلاه فوتباه آمریکایی تهیونگ و چند تا بالش وارد ماشین نشست
جیمین چشماشو بست و جلوی لیسایی که میخواست تیکه ای بار جونگ‌کوک کنه رو گرفت
جیمین:لیسا روشنش کن
کوک:قرار نیست خوب پیش بریم من میدونم اینو
جونگ‌کوک کمربندشو بست و کلاهشو محکم تر کرد

هر چند دقیقه کوک دستشو رو شونه لیسا میکوبید که آروم تر بره
÷محض رضای خدا جونگ‌کوک دارم با سرعت ۶۰ میرم همین الان یه سگ خیابونی که شبیه تهیونگ بود ازمون جلو زد
جیمین با بیحالی از پنجره ماشین به بیرون نگاه میکرد
انقدر لیسا ماشینو تو چاله ها و دست انداز ها انداخته بود و چند بار به سطل آشغالا زده بود که جیمین داشت حالش خراب میشد

جیمین که داشت تو نزدیکیا دست اندازه دیگه ایو میدید خودشو برای تکون خوردن نچندان کم آماده میکرد ولی برخلاف بقیشون این یکیو آروم گذروندن
کوک:برگرد برگرد دور بزن.امتیاز مرحله رو از دست دادی
لیسا زبونشو برای جونگ‌کوک بیرون آورد و فقط چند ثانیه طول کشید تا به یه سطل آشغال برخورد کنن
جیمین عوق کوتاه زد
جیمین:راستشو بگو نشونه گرفته بودیشون؟
.
.
.
برگشتنشون خیلی متفاوت تر بود چون مامی جئون پشت فرمون بود
خطرناک بود ولی حداقلش اینه که خوش میگذشت
مامی جئون عینک دودیش با انگشت وسطش روی دماغش بالاتر برد
جئون:از اینکه میبینمتون خوشحالم بچه ها.نوه مورد علاقم کنارمه و چی از این بهتر؟
جونگ‌کوک لبخند خرگوشی زد
جیمین:مامی جنی هم خیلی مشتاق بود که بیاد ولی ترجیح دادیم تو خونه منتظرتون بمونه
جئون:بیاین لحظات شیرینمون رو با فکر کردن به اون عجوزه خراب نکنیم
.
.
.
یه شب از وقتی مامی جئون به جمعشون اضافه شده بود میگذشت و همه...خب تقریبا همه از اومدن اون پیرزن باحال با داستان هاش در مورد سفر های دور دنیاش و معشوقه های مختلفش و البته رایحه کوکی زنجبیلی که خیلیم خوشایند بود خوشحال بودن
جئون همونطور که خمیازه میکشید و کمرشو میخاروند وارد آشپزخونه شد و رزی رو دید که داره روی غلات صبحانش شیر میریزه
رزی لبخندی زد
رزی:مامی برای توعم درست کنم؟
جئون:نه ترجیح میدم برم بیرون و دنده خوک بخورم
رزی ابروهاش بالا پرید ولی همچنان لبخندشو حفظ کرده بود سرشو بالا پایین کرد
رز:عو فهمیدم هه هه دنده خوک
جئون:جونگ‌کوک کجاست؟
رز:همشون رفتن مدرسه
مامی طوری که نا امید شده باشه به صندلی لم داد
جئون:ولی من میخواستم باهاش بازی ویدیویی جدیدی که گرفتمو بازی کنم

رز قاشقی از غلات صبحانش خورد
رز:خب فکر کنم باید تا اومدنش صبر کنیم
مامی که انگار سر ذوق اومده باشه نشست و آرنجشو رو میز گذاشت
جئون:یا میتونیم مدرسه رو بپیچونیم
.
.
.
مدیر که یه مرد آلفای همسن مامی جئون بود مثل پروانه دورش میچرخید و ازش پذیرایی میکرد
مدیر:پس گفتین میخواین جئون جونگ‌کوک رو ببرین
مامی قیافه ناراحتی به خودش گرفت
جئون:آره خاله کوچیکش هیونا داره میمیره و میخواد قبل..مرگش جونگ‌کوک رو ببینه
مدیر دستشو رو قلبش گذاشت
مدیر:او خدایا..پس میخواین به جئون جنی هم اطلاع بدم؟
مامی سریع دستاشو به نشونه نه تکون داد
جئون:عا نه خب..خالش...زیاد از جنی خوشش نمیاد
*********************
اینم از این پارت امیدوارم دوسش داشته باشین که البته بعید میدونم
با توجه به میزان ووت
شرط نداره هر کی عشقش کشید ووت بده و کامنت بزاره

kookmin | Orange juiceWhere stories live. Discover now