part¹¹:دلبر

317 75 57
                                    

رو تختش دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد
سوراخ کوچیک دیوار کی انقدر جذاب شده بود که تونسته بود ۴۷ دقیقه کامل بهش زل بزنه؟
ذهنش داشت از اتفاقای اخیر سوت میکشید
حس میکرد زندگیش یه شبه به کل عوض شده و رو دور تند افتاده

تهیونگ در اتاقو باز کرد و با دستای پر از تنقلات وارد اتاق شد و با پشت پاش درو بست
با دیدن جونگ‌کوک که هیچ علائم حیاتی ای نداشت چشم چرخوند
ته:وقتی اینطوری غمزده به یه جا خیره میشی بعدش اتفاقای خوبی نمیوفته عفونت زاده...زود باش پاشو..پاشو چند دست گیم بزنیم حالت جا بیاد
جونگ‌کوک بلاخره چشمشو از سقف برداشت و پشتشو به تهیونگ کرد و لباشو جلو داد
کوک:نمیخوام
تهیونگ پوزخندی زد
ته:این عشوه ها رو نشون جیمین میدادی الان سر خونه زندگیتون بودین...لباتو اینطوری آویزون نکن دلبر
لیسا:جونگ‌کوک میتو....شت شت
برای بار دیگه لیسا بدون در زدن وارد اتاق شده بود و مچ کاپل خوشبختمون رو گرفته بود
دستشو که از تعجب رو دهنش گذاشته بود رو پایین آورد و چند بار انگشت اشارشو بین تهیونگ و جونگ‌کوک که هنوز فارغ از هر چیزی پشتش به اونا بود چرخوند
لیسا:دلبر...جونگ‌کوک باتمه؟امکان‌ نداره
ته:فاک
.
.
.
اولین دوره هیت جیمین به طور کامل تموم شده بود
بدنش احساس سرزندگی میکرد ولی ذهنش داشت منفجر میشد
کاپ قهوشو بین دو دستش فشار میداد
با شنیدن صدای رمز در و سپس نمایان شدن رز از پشت صندلی بلند شد
رز با خستگی داشت کفشاشو در میاورد
با دیدن جیمین جا خورد
رز:عو چرا بیداری جوجه هلویی
جیمین رو پاهاش جابه‌جا شد و لباشو با زبونش خیس کرد
جیمین:میخواستم ببینم اگه خسته نباشی و وقتشو داشته باشی باهات حرف بزنم
رز لبخند زد
رز:من همیشه برات وقت دارم

جیمین رو صندلی ای که قبل از اینکه رز بیاد روش نشسته بود نشست و رز صندلی روبه‌روش رو بیرون کشید
رز:خب...بزار ببینیم این چه موضوعیه که جوجه رنگیه ما بخاطرش بیدار مونده؟
جیمین:این...در مورد جونگ‌کوکه...یعنی..در مورد من و جونگ‌کوک
رزی خودشو جلوتر کشید تا نشون بده تمام حواسش به جیمینه
جیمین:من...یعنی ما..نه همون من...م
رز بین حرفاش پرید
رز:تو از جونگ‌کوک خوشت میاد درسته؟نه به عنوان دوست
جیمین نفسشو لرزون بیرون داد
جیمین:از کجا میدونستی وقتی خودمم نمیدونستم
رز با خنده به پشتی صندلی تکیه داد و تابی به موهای بلوندش داد
رز:از ۲ سالگیت تا الان جلو چشمم بزرگ شدی انتظار داشتی نفهمم؟تو شاید خودت متوجه نبودی ولی از همون اولش امگات توجه و علاقه ویژه ای به جونگ‌کوک و آلفاش داشت

جیمین سرشو پایین انداخت و خندید و خندش رفته رفته به گریه نزدیک تر میشد
جیمین:حالا باید چه غلطی کنم؟
رز با تعجب به چشمای اشکیش نگاه کرد
رز:یعنی چی؟چرا باید یه غلطی کنی؟
جیمین دماغشو بالا کشید
جیمین:جونگ‌کوک منو به عنوان هیونگش مید..
رز بین حرفش پرید:جرعت نکن حرفی که میخوای بگیو تموم کنی...یا پارک جیمین...تا حالا نگاه های جونگ‌کوک به خودتو دیدی؟
جیمین با سردرگمی به نوناش نگاه میکرد
رز:طوری که جونگ‌کوک به تو نگاه میکنه...قطعا شبیه نگاه دونسنگ به هیونگش نیست

جیمین ناباور پلکی زد
جیمین:نونا
رز با عشوه ذاتیش خندید و گونه جیمینو نوازش کرد
رز:دونسنگم عاشق شده؟
جیمین با چشمای اشکی ولی با خنده بغلش کرد
رز موهای جیمینو مرتب کرد
جیمین:ولی نونا خیلی صافی ها
رز لباشو بهم فشار داد
رز:میدونستم نباید بهت رو داد
.
.
.

در سویی دیگر

جونگ‌کوک با موهای بهم ریخته کنار تخت تهیونگ که خوابیده بود نشسته بود
تهیونگ با حس زل زدن یکی بهش لای چشماشو باز کرد و با دیدن موجود هپلی و حموم نرفته ای هوشیاریش کامل شد و سیخ رو تخت نشست
ته:کل زندگیم از جلو چشام رد شد...هعی تو ازم ۱۰۰۰۰وون قرض گرفته بودی
جونگ‌کوک از رو تخت بلند شد و پایین تخت رو زانو هاش نشست
تهیونگ با تعجب به کار های جئون نگاه میکرد
ته:چه کوفتی داره اتفاق میوفته؟
جونگ‌کوک:من باید چیکار کنم هیونگی
تهیونگ با شنیدن هیونگی لبخند با رضایتی زد
ته:هفته دیگه تولد جیمینه...همون موقع باید بهش بگی
*************************
سلام سلام
چخبر از مدرسه؟خوش میگذره؟
پارت بعدیم که تولد جیمینه ببینیم جئون میتونه اعتراف کنه یا نه
ووت:۵۵
کامنت:۵۰

kookmin | Orange juiceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora