𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏

27 10 0
                                    

موهای طلایی رنگش رو که تا نزدیک شونه هاش می رسید کمی عقب زد و خودش رو با عطرِ تلخ و خنک همیشگیش یعنی عطرِ bleu de chanel معطر کرد ؛ تا از آزاد شدن عطرِ فرمون های شیرین و گرمش تا حد زیادی جلوگیری کنه ‌.

دیشب سر میز شام پدرش از تمامی اعضای خانواده درخواست کرده بود که امشب همگی رأس ساعت ده شب توی سالن باشند تا از مهمانان مهمی که به دعوت پدرش از نیویورک به پاریس اومده بودند استقبال کنند .

با بی حوصلگی از اتاقش خارج شد و پله هارو یکی یکی پشت سر گذاشت تا به راهرویی که  دکوراسیونی با رنگ های طوسی و مشکی داشت رسید ...

@ پرنسِ مو طلایی بالاخره افتخار دادید

با شنیدن صدای خواهرِ دوست داشتنیش به سمتش برگشت و لبخندِ کمرنگی رو به اون هدیه داد

_ جسیکا میدونی که هیچ علاقه ای به مهمانی های خشک و مسخره ی پدر ندارم

@ میدونم مارشمالوی شیرینم اما پدر تاکید زیادی به حضور همگی ما داشت پس یکم تحمل کن تا امشب هم سپری بشه .

_ مارشمالو؟! چندبار گفتم اینطور منو صدا نکن جسی

@ اما این حقیقت رو عوض نمیکنه امگای شیرینم

برادر کوچکش که تنها عضو امگای خانواده بود رو در آغوش گرمش گرفت و بوسه  ی نرمی روی موهای طلاییش کاشت

@ بهتره بریم پدر منتظره

سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و همراهِ خواهرِ بتاش به سمت سالن پذیرایی برای صرف شام قدم برداشت ، با دیدن دو مردی ناآشنا که سر میز شام نشسته بودند کمی جلوتر رفت ؛ بعد از وارسی ظاهر و اندام مرد ها به سادگی پی برد که هر دو آلفاهای قدرتمندی هستند .

پدرش که زودتر متوجه ی حضورش شده بود لبخندی از روی آسودگی زد

# خوش اومدی پسرم

معرفی میکنم پسرم آیدِن و دخترم جسیکا

÷ با اعلام حضورم توسط پدرم به دو آلفای روبه روم نگاهی کردم ،
مردی که موهای تقریباً سفید رنگی داشت و در کنارش پسری قد بلند ، جوان و جذاب نشسته بود .

# آقای جئون و پسرشون از نیویورک به اینجا اومدن ،  همکار و دوست چندساله ی من هستن

/ خوشبختم پسرم

_ منم همینطور آقای جئون 

/ ایشون هم پسر من آیان جئون هستن .

_ خوشبختم

+ منم همینطور

÷ آلفای جوان با صدایی که به سختی شنیده می شد به سردی ، بدون هیچ نگاهی پاسخ داد .

بی اشتیاق به سمت جسیکا رفتم و روی صندلی ای  در کنارش نشستم .

∆ پرش زمانی ، بیست دقیقه بعد ∆

𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐑𝐨𝐬𝐞Where stories live. Discover now