𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐

18 9 0
                                    

@ پ ... پدر م ... میخواد که من آ ... آیان جئون ازدواج کنم

÷ چیزی که ازش هراس داشتم به این زودی اتفاق افتاده بود ، از همون اول علاقه ای به این مهمونی لعنتی که چیزی جز یک معامله نبود نداشتم و به اصرار جسیکا قبول کرده بودم که در کنار آلفای عوضی ای که پدرم بود حضور پیدا کنم .
باید زودتر میفهمیدم که پدرم چرا همچین مافیا های قدرتمندی رو دعوت کرده ؛ درسته اون عوضی برای ثروت و قدرت هر کاری میکنه ...
اما دیگه کافیه ، نمیزارم جلوی چشمام زندگی تنها کسی که دوسش دارمو به آتیش بکشه .

_ قول میدم که همچین اتفاقی نمیفته ، به برادرت اعتماد داری؟

@ جیمین من به تو بیشتر از هرکسِ دیگه ای اعتماد دارم اما نمیتونم مخالفت کنم ؛ با مخالفت ، نه تنها من بلکه پدر از تو هم نمیگذره و نمیتونم ببینم بخاطر من آسیب ببینی .

_ من آسیبی نمیبینم و هرگز نمیزارم اون مراسم ازدواج با حضور تو انجام شه ، اجازه نمیدم پدر تو رو قربانی حرص و طمعِ پایان ناپذیرش کنه
من کنارتم جسیکا !

با آستین لباسِ نقره ای رنگش اشک هاشو پاک کرد و جسمِ ظریف و زیبای امگای خوش قلبش رو توی آغوشش فشرد و کنار گوشش با صدایی گرفته به آرومی زمزمه کرد :

@ عاشقتم نون خامه ای شیرینم

آیدن با لبخند دستاشو دور کمرش حلقه کرد و روی موهایِ موج دار قهوه ای رنگ خواهرش بوسه ی نرمی کاشت .

_ منم همینطور پرنسس

∆ فرانسه ، پاریس ، ساعت ده صبح ∆

با تابش نور خورشید از لابه لای پرده ی ابریشمی رنگ اتاقش روی صورتش ، با احساس سردردِ خفیفی چشماشو باز کرد ؛ با به یاد اوردن اتفاقات دیشب ، اخمی روی پیشونیش شکل گرفت و نفس عمیقی کشید .
به هر قیمتی که شده بود نمیتونست اجازه بده خواهرش برای یک معامله ی احمقانه گرفتار اون مافیایِ لعنتی و پست بشه .

گوشیشو از روی میز برداشت و بعد از چند دقیقه با پیدا کردن اسم تهیونگ بین مخاطباش ، گزینه ی تماس رو لمس کرد ، بی شک در این شرایط نیازمندِ کمک و راهنمایی اون آلفای باهوش وخوش قلب بود که بعد از مهاجرت اجباریشون به فرانسه تنها دوست مورد اعتمادش شده بود ...

» آیدن پارک چی باعث شده که افتخار شنیدن صدای شمارو داشته باشم ؟!

_ مزه نریز کیم تهیونگ ، باید هرچه زودتر ببینمت

با شنیدن لحنِ جدی و عصبی امگایِ پشت خط متعجب و نگران شد .

» اتفاقی افتاده آیدن؟

_ همینطوره ، سی دقیقه ی دیگه توی کافه ی همیشگی میبینمت

» خیلی خب میبینمت

بعد از قطع کردن تماس ، از روی تختِ نرمش بلند شد و به سمت کمدِ سفید رنگش قدم برداشت ، با بی حوصلگی در کمد رو باز کرد و تیشرتِ اور سایزِ آبی رنگ و شلوار جینِ زاپدارش رو بیرون کشید .
بعد از عوض کردن لباساش گوشیش رو از روی تخت برداشت و به سرعت از اتاقش خارج شد .

𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐑𝐨𝐬𝐞Onde histórias criam vida. Descubra agora