𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑

19 9 0
                                    

» خیلی سادست آیدن ، ما باید عروسِ اصلی رو فراری بدیم

_ عروس اصلی ؟

» همینطوره

÷ بعد از گذشت دو ساعت و خداحافظی با تهیونگ در حالی که لبخند رضایتمندی به روی لبام نقش بسته بود از کافه خارج شدم ؛ نقشه ای که با تهیونگ برنامه ریزی کرده بودیم عالی و بی نقص بود ، فقط کافی بود  همه چیز رو برای جسیکا بیان کنم تا بدون هیچ مشکلی از شرِ اون آیان لعنتی و پدرش خلاص شیم .
در حالی  که کمی ذهنم آروم گرفته بود سوار ماشین شدم و به سمت مرکز خریدِ جدیدی که تازه افتتاح شده رانندگی کردم تا جدیدترین گردنبندِ برند تیفانی رو که به تازگی رونمایی شده بود برای جسیکا به عنوان هدیه بخرم .

∆ پرش زمانی ، سی دقیقه بعد ∆

÷ بعد از پارک کردن ماشین توی پارکِینگ سرپوشیده و اختصاصی مرکز خرید ، کلاه و ماسک مشکی رنگم رو پوشیدم تا هویتم به راحتی قابل شناسایی نباشه ؛
با رسیدن به طبقه ی اول که مختصِ انواع جواهرات و اکسسوری ها بود
نگاهی گذرا به گردنبند ها از پشت ویترین انداختم تا بالاخره  گردنبندِ مورد نظرمو پیدا کردم ، واردِ جواهر فروشی بزرگی به نامِ دایموند گالری  شدم .

£ سلام خیلی خوش اومدید ، چطور میتونم کمکتون کنم

_ سلام اون گردنبندِ توی ویترین ، ردیف دوم ، سمت چپ شماره ی 53 رو میخواستم .

£ سلیقه ی خیلی خوبی دارید ، این از جدیدترین کالکشن برند تیفانیه که به تازگی رونمایی شده .

_ بله خبر دارم ، لطفا به بهترین شکل کادوش کنید .

÷ دخترِ بتا با خوشحالی سرشو تکون داد و با اشتیاق گردنبند رو درون جعبه ای مشکی رنگ با روبانی قرمز کادو پیچ کرد .

¥ بفرمایید

_ ممنونم

÷ بلک کارتمو به سمت دختر گرفتم و بعد از حساب کردن از مرکز خرید خارج شدم ؛ درحالی که به سمت ماشینم قدم برمی داشتم با برخود به جسم سختی کمی عقب رفتم و سرمو بالا گرفتم .

¶ بتا کوچولویی مثل تو تنهایی اینجا چیکار میکنه؟ 

دو پسر آلفای مقابلش با صدای بلند خندیدن و نزدیک تر رفتن .

_ زودتر از جلوی چشمام گمشین آشغالا

× اوه زیادی تند نمیری بیبی بوی؟! حرفات با جسم ظریف و شکننده ات ذره ای همخونی نداره ؛ اما بدون شک میتونی خیلی به ما حال بدی ، قول میدم خوش بگذره نظرت چیه ؟!

÷ با اسیر شدن مچ دستش به دور انگشت های یکی از آلفاهای عوضی مقابلش با عصبانیت دست دیگشو به زیر لباسش برد و کلتِ مشکی رنگش رو بیرون کشید و با دسته ی اسلحه  ضربه ای محکم به دست آلفایِ مقابلش زد .

𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐑𝐨𝐬𝐞Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang