تنها کلماتی که میتوان ازدواج اجباری رو وصف کنن
درد
عذاب
اجبار
و زندگی بدون عشق....
البته این برای پارک جیمین صدق نمیکرد!
کسی که دیوانه وار عاشق همسرش بود
اما همسرش اعتنایی نمیکرد.
عشق بی پایان جیمین از او نشات میگرفت
محبت های همیشگی
و همسری که با سردی ردش میکرد و جیمین می موند و تنهایی هاش
جیمین فقط یه پسر 20 ساله بود که تازه دانشگاهش رو شروع کرده بود
توی خانواده ی خیلی پولدار و معروف
ناسلامتی اون پسر رئیس جمهور بود!
اما چه فایده
اجبار و سکوت توی خانواده اجباری بود
اینکه جیمین نتونست رشته ی مورد علاقش رو بره
اینکه محدود به چهار دیواری بود و باید سکوت میکرد
نمیتونست مثل بقیه خوش بگذرونه
با اینکه در نوع لباس و نوع گرایشش محدود نبود اما برای رفتن به بیرون
محدود بود
روزی را به خاطر می آورد که پسر یکی از ارشد های ارتش را توی مهمانی دیده بود
اون روز بود که قلبش از دست رفت
با یاد آوری اش لبخندی روی لبش نشست
پسری پر ابهت و محکم
مثل کوهی استوار بود
یادش بود وقتی که پدرش بهش گفت باید باهاش ازدواج کنه چقدر خوشحال بود
ذوق وصف نشدنی داشت
............
"فلش بک به چهار سال پیش"
کتاب توی دستش را میخوند و غرق کلماتش بود که در به صدا اومد.
کتاب را بست و سرش را بالا اورد.
_بفرمایید
پدرش توی قاب در پدیدار شد.
_پسر قشنگم یکم وقتت رو به پدرت میدی؟
جیمین لبخندی زد و از جاش بلند شد.
_بله پدر
پدرش وارد شد و کنارش نشست.
دستش را روی شونه ی پسرش گذاشت
جیمین لبخندی زد.
_اتفاقی افتاده پدر جان؟
پدرش از حرص زیاد موهای صورتش را کنار زد تا چشم های قشنگش رو ببینه
_هزار بار گفتم برو این ها رو کوتاه کن
نمیذاره چشم های مورد علاقم رو ببینم
جیمین لبخند غمگینی زد
از وقتی مادرش از دنیا رفته بود وابستگی پدرش بهش بیشتر شده بود
و ترس از دست دادن پسرش باعث شد پسرش را محدود چهار دیواری کنه.
الان هم ترس و نگرانی از مرد جدا نمیشه اما مجبور اینکار را بکنه
دست پسر را ما بین دست های گرمش گرفت.
تن پسرک مثل همیشه سرد بود.
سعی کرد کمی دستاش را گرم کنه.
جیمین لبخندی زد.
_نیازی نیست پاپا
به رسم همیشه پدرش رو با لحن مهربون و گرمش صدا زد.
سهون به چشم های مهربونش نگاه کرد.
_باید یه چیزی بهت بگم پسرم
_چیزی شده پاپا؟
_بخاطر تجارت کشور من را به جلسه بردن و صحبتی کردند
برای اینکه رابطه ما با روسیه محکم تر بشه شرطی برای من گذاشتن
جیمین به وضوح لرزش توی صدای پدرش را حس میکرد.
دست های پدرش را ما بین دست های کوچیک و ظریفش گذاشت و سعی کرد بهش آرامش منتقل کنه
_شرطشون چیه پاپا؟
_تو با پسر رئیس جمهورشون ازدواج کنی!
دست های جیمین شل شد.
_چی؟
سهون دست های پسرش را بین دستاش گرفت.
_میدونم جیمینم میدونم
برای همین قرار نیست اجازه بدم فقط میخواستم بهت بگم
مشکلی نیست اگه.....
_من قبول میکنم!
سهون سرش را بالا اورد.
_چی؟
_من قبول میکنم پاپا
_نمیخواد پسرم لازم نیست
جیمین دست پدرش را نوازش کرد.
_اما من میخوام انجامش بدم
سهون دستش را روی صورت پسرش گذاشت.
_دقیقا مثل مادرتی
_اسم پسرش چیه پاپا؟
_تهیونگ کرید!
........
ازدواجشون خیلی ساده برگزار شد نه اونطوری که جیمین تصور میکرد.
اون مرد اصلا به جیمین حتی نگاهش ننداخت.
دست های جیمین رو نگرفت و توی چشم هاش سوگند نخوند.
حتی لبخند کوچک نزد.
تنها لحظه که تماس فیزیکی برقرار کرد برای گرفتن خودکار بود.
جیمین تمام مدت سکوت کرد.
نمیتونست اعتراضی کنه نه اینکه ضعیف بود نه!
فقط بخاطر پدرش سکوت کرد.
یادشه وقتی که نیمه شب شد اون مرد غیبش زد و وقتی برگشت موهاش بهم ریخته بود و کرواتش باز و دکمه هاش شلخته بسته شد.
اون موقع بود که جیمین فهمید که این مردی که نیست که تصورش را میکرد.
اون مرد کسی که نبود که جیمین بتونه بهش اعتماد کنه و یا بهش تکیه کنه
اما با این حال از حسش قدری کم نشد
بلکه بیشتر میشد
با این که اون مرد که به ظاهر همسرش بود میشکستش یا تخریبش میکرد اما جیمین ذره ای بهش اخم نکرد اما کاری هم بهش نداشت.
همه ی اینا بخاطر این بود که دوستش داشت و عاشق ها هیچوقت به عشقشون آسیب نمی رسونن و یا ناراحتش نمیکنن
با حس دستی روی شونه اش سرش را بالا اورد.
_توی هپروتی جیمین؟
جونگکوک پرسید و به چشم های براق پسر نگاه کرد.
_دوباره داری به اون چوب خشک و سنگدل فکر میکنی؟
جیمین دستی زیر چشمش کشید.
_مهم نیست!
جونگکوک کنارش نشست.
_انقدر بهش فکر نکن و غصه نخور
ببین چقدر لاغر و ضعیف شدی
اصلا غذا میخوری؟ یا حتی میخوابی؟
_من نگرانشم کوک
_تا کی؟ مگه بچس؟
بعدشم چه فایده این همه نگرانی بازم بهت اهمیت نمیده
دست جیمین را گرفت و نوازش کرد.
_هنوزم به حرفم فکر میکنی؟
_من نمیتونم کوک
دستش را از بین دست های جونگکوک بیرون آورد.
_بخوام هم نمیتونم!
جونگکوک سرش را پایین انداخت.
جیمین دستش را گرفت.
_متاسفم کوکا اما قلبی ندارم که بهت بدم
_فقط یه فرصت!
به چشم هاش نگاه کرد.
_متاسفم کوک اما ما نمیتونیم با هم باشیم
و از جاش بلند شد.
موبایلش را برداشت.
جونگکوک لبخند تلخی زد.
_باشه موفق باشی
جیمین لبخند غمگینی زد و از کافه بیرون زد.
سرما به تنش نفوذ کرد سرش را بالا اورد.
دونه های برف از بالا به پایین میریخت و بازم یادش رفته بود که لباس گرم بپوشه!
و چه اهمیتی داشت زمانی که داشت از عشق مرد داشت تنش گر گرفته
انقدری که سرما را حس نکنه !
دست را کمی بالا اورد و با حس دونه ها که با نرمی و رقص روی دستش می افتاد لبخند بی روحی زد.
قدمی هاش را نرمی برداشت .
چشم هاش رو بست و سعی کرد از فضا لذت ببره که با صدای موبایلش چشم هاش را باز کرد.
شاید خودش بود؟
موبایل را جلو اورد
با دیدن شماره ناشناس اخمی کرد.
کی این موقع شب داره بهش زنم میزنه
یه دفعه نگرانی بهش هجوم اورد
نکنه برای تهیونگ اتفاقی افتاده؟
آیکون را فشرد و روی گوشش گذاشت.
دستش کمی لرزید.
_بله؟
_جناب پارک؟
_خودمم
_من الکس هستم قربان
_الکس اتفاقی افتاده؟
به وضوع لرزش را توی تنش حس میکرد.
_آقای کرید رفتن توی یکی از کلاب ها
دیدم که دست دختری را گرفت و بهتره خودت را برسونید.
یک لحظه نبض نزدن قلبش را حس کرد.
دوباره داشت بهش خیانت میکرد:)
دستش لرزید.
_کجا؟
_آدرس می فرستم
گوشی را قطع کرد.
قطره اشکی از چشم هاش ریخت.
تعداد این جور تماس ها از دستش در رفته.
هر دفعه که تهیونگ توی کلابی میرفت الکس بادیگاردش بهش زنگ میزد و جیمین مجبور بود بره
تا شایعه درست نشه!
اشک هاش را پاک کرد و به سمت ماشینش حرکت کرد.
.
.
.
تمام مدت به فرمون فشار وارد میکرد.
انقدر عصبی و ناراحت بود که اگه یکم دیگه خودش را اروم نکنه دوباره حمله عصبی بهش دست بده
مشتی روی فرمون کوبید و اهمیتی به دردش نداد
_لعنت بهت جیمین
خاک بر سرت که این قدر عاشقی
فقط ببین که چطور برای خودشه
به خودش گفت و قطره های اشکش را خشونت پس میزد.
_فاک بهش
و دستی را کشید.
از ماشین پیاده شد.
الکس تند تند سمتش حرکت کرد.
_جناب پارک
جیمین با بی حسی بهش نگاه کرد.
_کجاست؟
_توی یکی از کاناپه ها نشسته
سرش را تکون داد و وارد کلاب شد.
بوی سیگار و مشروبات الکی حالش را بهم میزد.
به پسر و دختر هایی که توی هم میلولیدن بی حس نگاه کرد.
با دیدن همسرش که دختری روی پاهاش بود و مشغول عشوه گری نگاه کرد.
درد توی قلبش را حس کرد اما توجهی نکرد.
_فقط ببین و بازم براش عاشقی کن
خطاب به قلبش زمزمه کرد و نزدیکش شد.
_واقعا براوو جناب کیم
این اولین باری بود که جیمین باهاش حرف میزد.
اخمی کرد و دستش را دور کمر دختر حلقه کرد.
به چشم های خشمگین همسر قراردادی اش نگاه کرد.
میدونست که جیمین چقدر عاشقشه
برای همین داشت صبرش رو امتحان میکرد.
_همسر قلابی منم که رسید
دختر خنده مضحکی کرد و لیسی به گردن تهیونگ زد.
جیمین نزدیک شد.
_بهتره دیگه این مسخره بازی هات رو تموم کنی تهیونگ کرید
دیگه حوصله جمع کردن کثافت کاری هات رو ندارم!
_لازم نیست جوش بزنی جیمینی
جیمین با خشم دستش را گرفت و کشیدش
دختر محکم روی زمین افتاد.
تهیونگ اخمی کرد.
_چه مرگته؟
جیمین توی صورتش خم شد.
_میبرمت خونه
دستش را محکم کشید.
_تو کی هستی که با من اینطور رفتار میکنی؟
_همسرت
_هه
هم عصبی شده بود و هم متعجب بود.
اون جیمین اروم و مهربون کجا بود؟
این روی جیمین تازه و تعجب آور بود!
_تا کی میخوای هرز بپرونی خجالت نمیکشی؟ خیر سرت وارثی
_به تو مربوط نیست پارک
_فکر کردی فقط تویی که میتونی بری این ور و اون ور خوش بگذرونی و هر کاری دلت بخواد بکنی
منم میتونم
جیمیح با خشم گفت.
_از اینجا گمشو جیمین
_منم میتونم هرز بازی کنم تهیونگ
منم میتونم با این و اون بخوابم
دستش را به سمت لباسش برد.
تهیونگ اخمی کرد.
_چه گوهی میخوری؟
_کاری که تو میکنی!
دکمه های اول و دوم لباسش را باز کرد که دستش توسط تهیونگ گرفته شد.
_بتمرگ جیمین
_نمیخوام
جیمین دستش را کشید.
_دیگه نمیخوام اون جیمین مهربون باشم
دیگه نمیخوام پسر رئیس جمهور باشم
اصلا میخوام هرزه باشم برم با این و اون
اصلا میدونی چیه؟
نزدیک صورت تهیونگ شد.
_میرم پیش جونگکوک
اون هم جنتلمن هم مهربون هم هرز پرونی نمیکنی
تازه بهم احترام میذاره و دوستم داره
نگران نباش جناب کرید دیگه میخوام از زندگیت برم بیرون
برگه طلاق فردا و پس فردا به دستت میرسه
اخمی بین ابرو های مرد پدیدار شد.
_یکبار دیگه این گوهی که خوردی رو بخور
_مثل اینکه گوشات مشکل داره اما اشکال نداره دوباره میگم من
مچ دستش بین دست قدرتمند مرد پیچیده شد.
_اخخ لعنتی ولم کن
توسط مرد کشیده شد.
از بار خارج شدن،تهیونگ به سرعت سمت ماشینش رفت.
تمام مدت جیمین سعی میکرد دستش را آزاد کنه اما ممکن نبود.
_دستم رو ول کنن عوضی
تهیونگ محکم به سمت در ماشین هلش داد.
با خوردن تنش به در آخی گفت و به چشم های به خون نشسته مرد نگاه کرد.
_ولت کردم که پرو شدی
هر گوهی دلت خواسته خوردی هی هیچی بهت نگفتم
_من هر کاری دلم خواسته کردم؟
جیمین لب زد و سعی کرد وایسه اما درد بدنش زیاد بود
لعنتی اون خیلی ضعیف بود.
_اونی که این کلاب اون کلاب وله حتما منم
_خفه شو جیمین خفه شوو
تهیونگ داد کشید و لباسش را مابین مشتش گرفت.
_ببند دهنت
_ولم کن عوضی
جیمین مشتی بهش زد و خودش را آزاد کرد.
_دیگه نمیتونم تحملت کنم
خسته شدم بس که هی جوابگو این و اون بود
خسته شدم بس که فقط عاشقی کردم و شکستم
درد کشیدم و مجبور بودم لبخند های فاکی و مزخرفم رو بهت بدم
موقع مستی ات کتک بخورم و سکوت کنم و مراقبت باشم
خسته شدم تهیونگ دیگه نمیخوام عاشقت باشم دیگه نمیخوام همسرت باشم
ولم کن و برو با اون دخترها من هیچی ندارم
من مثل اونا نیستم خوش هیکل نیستم
اونی که تو میخوای رو ندارم سینه ندارم سوراخ های بیشتری برای به فاک دادنم ندارم برو و ولم کن
تهیونگ متعجب بهش نگاه کرد.
تمام مدت با اشک و بغضی که سال ها بود در حال خفه کردنش بود، میزد.
نمیدونست
حتی نمیتونست تصور کنه که جیمین چقدر توی این چهار سال سکوت کرد و خودخوری کرد.
فقط عروسک خیمه شب بازی بود که به دستش حرکت میکرد.
جیمین نفس عمیقی کشید و اشکاش رو پس زد.
تهیونگ نزدیکش شد.
_جیمین؟
_برو تهیونگ از اینجا برو
_کجا برم وقتی که اون موجود مزاحم که فقط روی مخم بود و وقتی سرش داد میزدم لبخند میزد
عصبی بودم آرومم میکرد و توی هر شرایطی مراقبم بود و اعصابم رو بهم میریخت منو وابسته خودش کرده
چطور برم وقتی بد عادتم کرده
جیمین به چشم هاش نگاه کرد.
_دیگه فایده نداره
من از عشقت سیر شدم ته
عشقم دیگه ته کشیده دیگه خسته شدم
این اولین باری بود که اسمش را مخخف کرده بود.
_هيچوقت این رو نگو!
هيچوقت از عشق من سیر نشو
نزدیکش شد.
_من به این موجود رو مخ و لوس عادت کردم
جیمین تکخندی زدم
_این موجود جز دردی که بهش دادی دیگه هیچی نداره جز دردی که دیده و خرد شده
_من تسکینت میدم
من خورده هات را جمع میکنم
گفت و دستش را دور کمرش حلقه کرد.
جیمین متعجب به حرکاتش نگاه کرد.
_چیکار میکنی؟
_من یه احمق عوضی و سنگدل و روانی ام که فقط بهت درد میده و نمیتونه عاشقی کنه
جیمین به صداش که نرم شده بود گوش داد.
_تو هیچکدوم از اینا نیستی
و خط فکش را نوازش کرد.
_اشتباه کردم تمام این چهار سال فقط بهت آسیب زدم و شکستمت
باور کن هر دفعه که پست میزدم خودم هم درد میکشیدم
هر دفعه میشکستمت خودم هم میشکستم
متاسفم جیمین
جیمین لبخندی زد.
تهیونگ دستش را روی صورت نازش کشید.
_هیچکدوم از اون هرزه های لعنتی یا اون دختر های مسخره مثل تو زیبا نیستن
هیچکدوم به اندازه تو خوش اندام نیستن و تو دل برو نیستن برای من
فقط تویی که همه وجودتو پر کردی
تویی که قلبم بی محابا ضربان میزنه
فقط تو
بوسه عمیقی به پیشونی اش زد.
_من بهت علاقه دارم
جیمین خندید.
تهیونگ به چشم های هلالی اش نگاه کرد.
لبخندی روی لباش نشست.
_تو نه اولین منی نه آخرین من
تو همه ی اولین و آخرین منی که بدون تو منی هم نیستم
تو تنها کس منی و همه چیزمی
جیمین بهش تکیه داد.
_تمام این مدت فکر میکردم از من متنفری
_منم فکر میکردم ازت متنفرم ولی خودمم نفهمیدم کی بهت وابسته شدم و کی این وابستگی به علاقه تبدیل شد
اما باید بهت بگم جیمین
تمام اینا فقط بخاطر این بود که بهم اهمیت بدی
نگرانم بشی
عصبی بشی ولی ندیدم که داشتم بهت آسیب میزدم
فقط به خودم فکر میکردم ندیدم چطوری تو رو اینطوری کردم و بابتش از خودم عصبیم
دست جیمین رو گرفت و روش بوسه زد.
_من بابت همش متاسفم جیمینم
با میم مالکیت قطره اشکی از چشم های جیمین پایین ریخت.
شست تهیونگ روی صورتش نشست و اشکش را پاک کرد.
_متاسفم که باعث گریه ات شدم
_دوستت دارم
با حرف جیمین لبخندی زد.
دست های جیمین دور گردنش حلقه شد.
_همش را جبران کن!
دست های تهیونگ دور کمرش حلقه شد.
_همه اش را جبران کن
_هر چی من بگم میگی چشم
_هر چی تو بگی
_منو ببوس!
_چی؟
تهیونگ متعجب شد و به چشم های کشیده همسرش نگاه کرد.
جیمین سرش را نزدیک برد.
_مگه تو نگفتی هر چی من بگم قبوله
پس منو ببوس
_تو مطمئنی؟
_از همیشه بیشتر
لبخندی زد و صورتش را نزدیک برد.
لباش را روی لب های جیمین کوبید.
جیمین برای تسلط بیشتری سرش را کج کرد.
این بوسه برای اولین بار شکل گرفت.
زیبا و عمیق و پر از احساس
احساسی که شکل گرفته شده بود و تازه اعتراف شد.
عشقی که بلخره شکوفا شد.
دست های جیمین مابین موهای مشکی مرد پیچیده شد و دستای تهیونگ که به دور تنش قفل شد.
لب های هم را به بی رحمی بهم میکشیدن و مابینش عشق را به هم تزریق میکردن.
بعد از دقایق طولانی با گز گز کردن قفسه سینه اشون از هم جدا شدن.
هر دو از شدت بوسه نفس نفس میزدن.
تهیونگ به چشم های براق پسرک نگاه کرد.
_هنوزم فکر میکنی جونگکوک بهتر از منه؟
_هیچکس بهتر از تهیونگ من نیست
تهیونگ لبخند زد و بغلش کرد.
_ممنونم جیمین که منو با بدی هام دوست داشتی
_منم ازت ممنونم که بلخره عشقم رو قبول کردی
جیمین لب زد و خودش را به سینه مرد مالوند.
تهیونگ با یه حرکت غافلگیرانه بلند کرد.
جیمین جیغ ارومی کشید و دستاش را دور گردنش حلقه کرد.
_هی مرتیکه لنگ دراز اگه می افتادم چی؟
_مراقبم گیلاسم
جیمین چشم هاشو چرخوند
_هر چی
تهیونگ اخمی کرد.
_خیلی سبک شدی باید بهت برسم
و بیشتر مراقبت باشم
جیمین سرش را توی گردنش فرو برد.
_تهیونگ؟
_جانم جیمینم
_گشنمه
تهیونگ پوکر به جیمین نگاه کرد.
_حالا من گفتم سبکی
_هی مرتیکه
جیمین بهش ضربه زد.
تهیونگ نیشخندی زد.
_یادم اوایل شبیه پنگوئن بودی
جیمین با اخم دوباره بهش ضربه زد
_عمت بود اصلا منو بزار پایین
منو باش که باهاش مهربونم
_باشه باشه شوخی کرم عزیزم
_واقعا شبیه پنگوئن بودم؟
جیمین مظلومانه پرسید.
تهیونگ متعجب بهش نگاه کرد.
این وجه جیمین خیلی براش جدید بود
یه لحظه نفس نکشید
چطور میتونست انقدر کیوت و دلبر باشه
_صبر کن صبر کن تو چطوری؟
جیمین پوکر نگاهش کرد.
تهیونگ چشم های ریز کرد.
_نکنه اون شب توی هتل حامله ات کردم؟
جیمین بهش محکم ضربه زد.
_اخخخ وحشی
_عوضی حمال دیکهد
_خب خب دایر لغات تو هم که فقط روی عوضی میچرخه
_اصلا ولم کن میخوام برم
_کجا بدون من؟
_بهت رو دادم پرو شدی؟
_همسرتم هر جا بری منم میام
_نه بابا
_همینه که هست
_حالا جناب همسر منو ببر رستورانی جایی که همسرت خیلی گشنشه
_همسرم چیزی هوس کردی
جیمین کمی فکر کرد و لب زد.
_همبرگرد و سیب زمینی شایدم اوممم
از پیتزای مورد علاقه تو هم خوردم
تهیونگ خندید و روی لبای همسرش بوسه زد.
_هر چی همسرم بخواد براش میخرم
جیمین خندید.
تهیونگ روی لب های خندونش بوسه زد.
_هر کاری حاضرم بکنم فقط تو دوباره جیمین خودم باشی
_فقط عشقت و خودت را بهم بده
_همه چیز من مال توعه همه چیز من:)
و بوسه عمیقی روی پیشونی همسرش نشوند
این عشق فقط یه اجبار بود
توسط کسی که فقط عاشقشی میکرد و عشقش فقط به فکر خوشگذرونی بود
تغییر دادن تهیونگی که زندگیش حول محور کلاب و مشروبات الکی و سیگار میچرخید تقریبا غیر ممکن بود!
اما وجود کسی مثل پارک جیمین به موهبت بود
کسی که توی هر لحظه پای تهیونگ ایستاد و بدون توجه به بدی هاش بهش عشق داد و ازش مراقبت کرد.
عشق توی وجود تهیونگ کاشته شد و روز به روز بیشتر رشد کرد و طوری به اون کوچولوی مزاحم عادت کرد که یک روز بدون دیدنش نمیتونست سر کنه و هر بار دلیلی می آورد که اون را نزدیک خودش نگه داره
اما حالا میخواد طوری از اون کوچولوی مزاحم مراقبت کنه که حتی اون جونگکوک عوضی هم نتونه بهش دسترسی پیدا کنه
میخواد جواب تمام عشقشو بده و میخواد اونم مثل جیمین عاشقی کنه
همونطور که همه ی عاشق ها انجام میدن
عشق هر چقدر دردناک به نظر برسه و سخت باشه اما میتونه قدرتمند باشه
و میتونه خیلی از آدم ها رو تغییر بده مثل تهیونگ کرید
کسی که بعد از عشق تغییر کرد
اونم به خاطر همسر کوچولوی عزیزش:)
The end❤️🩹🥀
Happy Jimin's day💜🤍
Happy birthday Master Park♥️🖇
❤️🩹🥀❤️🩹🥀❤️🩹🥀❤️🩹🥀❤️🩹🥀❤️🩹🥀❤️🩹🥀❤️🩹🥀❤️🩹
3117 words
سلام قشنگ های من 💜
من بعد از چند هفته برگشتم🥲
و بعد از غیبت طولانی امروز اومدم اونم چه روزی
تولد مستر پارک 😍😍♥️
امیدوارم از این وانشات طولانی خوشتون بیاد 🖇
Love You All...♥️🖇
YOU ARE READING
Vimin's ONE SHOT
Short StoryName:Vimin's One-shot Couples:Vimin or Minv and other couples Gener:everything Auther:Aida ☆▪︎▪︎☆▪︎▪︎☆▪︎▪︎☆▪︎▪︎☆▪︎▪︎☆▪︎▪︎☆▪︎▪︎☆ این بوک مخصوص ویمین شیپرا های عزیز هستش اما اگر کاپل دیگه ای هم خواستید میذارم ممنونم که بوک من را برای خواندن انتخاب ک...