part 2[تهدید]

166 24 0
                                    

چقد عصبی بود...چه کسی جرئت کرده بود اشک های جیمینش رو دربیاره؟...هرچی زنگ میزد با اون صدای کوفتی زنی که میگفت شماره مورد نظر در دسترس نمی‌باشد مواجه میشد.

به سمت اون مهمونی رفت احتمال می‌داد که اونجا باشه.

با دیدن خواهر جیمین پیشش رفت مچ دستش رو گفت و به گوشه ای برد.

_جیمین کجاست؟

&چی؟من نمیدونم

_ببین خانوم پارک سعی نکن مظلوم بازی در بیاری بهتره بگی جیمین کجاست چون خوش ندارم وسط این جشن همه چی رو روی سرت خراب کنم.

بورا می‌تونست خشم اون پسر رو ببینه ....چشم هاش به رنگی قرمز دراومده بود...یعنی با یه شب دیدن برادرش عاشقش شده بود؟

البته کی میدونست که شوگا فقط جیمین رو توی مراسم ها دیده بود؟؟

&توی خیابون ولش کردم نمیدونم کجاست!

_کدوم خیابون؟

&خیابون بغل این عمارت دیگه.

_ببین بهتره بگم اگه فقط یکبار دیگه جیمین رو اذیت کنی کاری میکنم که هر روز به پای جیمین بیوفتی و ازش عذرخواهی کنی بع خاطر گوه هایی که خوردی...فکر ازدواج رو هم با من از سرت بیرون کن...من با دخترایی مث تو ازدواج نمیکنم.

&بفهم چی میگی مگه من چمه عوضی؟

_از جنده ها خوشم نمیاد...فعلا

و دختر رو با اون حد از عصبانیت تنها گذاشت.

&میکشمت جیمین..تا بفهمی هرچیزی که مال من هست مال خودت نکنیش...کاری میکنم که حتی نتونی برای یه لحظه دیگه اون شوگات رو ببینی..یونگی رو مال خودم میکنم بشین ببین هرزه کوچولو.
.
.
.
جیمین که شبیه بی خانمان ها توی همون کوچه روی جدولی نشسته بود و گریه میکرد.
انقدری بدنش کوفته بود که دیگه نمیتونست یه قدمی هم راه بره.

یونگی تموم اون راه رو با عجله و استرس دنبال جیمینش بود...تا بلخره پسری رو دید که هق هق میزد و اشک می‌ریخت یعنی این پسر کوچولوش بود؟

چرا پسر کوچولوش باید مثل بچه ها گوشه ای از خیابون بشینه و پاهاش رو توی شکمم فرو ببره و اشک بریزه؟؟مگه یونگی مرده بود؟

_جیمین؟

سر پسر بالا اومد و یونگی با چیزی که دید قلبش از درد فشرده شد.

چشم های پسرکش که پر از اشک بود به خاطر نور ماه برق میزد..و چقد زیبا بود ولی گوشه ی لب پسر که پاره شده بود و خون میومد قلب شوگا رو له میکرد.

+شوگا..بهت گفته بودم نیای خواهش میکنم!

_نیازی نیس بترسی جیمینی..من دیگه تنهات نمیزارم.. قول میدم پسرکم.

جیمین رو در آغوش کشید که این باعث شد پسر دوباره بغضش بترکه و گریه کنه!

چقد بدبخت بود نه؟یعنی الان از چشم یونگی مث یه پسر بی عرضه و بدبخت به چشم میومد؟

_گریه نکن قلبم...دیکه لازم نیست بترسی..شده تک تک اون ها رو خودم با دستای خودم میکشم تا نتونن بهت آسیبی بزنن.اذیت کردن زندگی یونگی(منظور جیمینه)تاوان های دردناکی داره.

جیمین چیزی نمی‌گفت و فقط هق هق میکرد.

_بلند شو قلبم باید بریم.

جیمین چه طوری میتونست به اون پسر بگه نمیتونه حتی قدمی راه بره؟

+خب چیزه ...ببین...
حرفش با اتفاقی که افتاد قطع شد.

وایی یونگی اونو براید استایل بغل کرده بود..اگه کسی اون هارو میدید چی؟اگه فکرای اشتباهی میکرد چی؟

+شوگا...ممکنه مارو ببینن و فکرای اشتباهی کنن.

_بزار ببینن و هر فکری میخوان بکنن بلخره همین نزدیکی ها فکراشون به حقیقت تبدیل میشه.

جیمین سر در نمی‌آورد که شوگا چی میگه پس تصمیم گرفت چیزی نگه.

پاراذیت(نویسنده:جیمین خنگ است)

جیمین رو سوار ماشین کرد و خودش هم سوار ماشین شد و راه افتادن.

+ک..کجا میریم؟

_خونه ی من جیمینا.

+ولی....

_نگران نباش چیزی نمیشه.

.
.
.

"پایان پارت 2"

سلام سلام
میدونم کم شد ببخشید.
زمانی که این پارت رو آپ کردم 5:03 دقیقه صبح هست 18 مرداد 1403.
امیدوارم خوشتون بیاد...حمایت کنید کیوتام🫶🏻

فعلا خوشگلا🤎✨️

your eyesWhere stories live. Discover now