part23[اعتراف دوباره]

95 13 7
                                    

_لباس زندان بهت میادا پیرمرد!

هیستریک خندید...دستی روی صورتش کشید و اشک هایی که از چشمش میومدن و حاصل از خنده ی شدیدش بودن رو پاک کرد...

یونگی لبخندی زد ولی سریع جدی شد.

_خوش میگذره اقای پارک؟

اقای پارک نفس عمیقی کشید و گفت:

_بهتره تمومش کنید این بازی هارو...بهتره بگید من اون هارو نکشتم...شما دوتا ابله نمیفهمید دارید با این کار ها زندگیتون رو نابود میکنید...چه جوری تونستید راضیشون کنید هان؟

جیمین نگاهی بهش انداخت و با نیشخند گفت:

_پول!حتی با پول زیاد هم میشه رئیس زندان رو خرید...امم یا شایدم چون رئیس زندان ازم خوشش میومد قبول کرد هوم؟

یونگی نگاه مرگباری به جیمین انداخت و جیمین سعی کرد توجهی بهش نکنه...

_اوه پس از طریق هرزگی؟

جیمین ضربه ی شدیدی روی میز زد و با شدت بلند که باعث شد صندلی با صدای بلند روی زمین بیوفته.

_ببین حرومزاده بهتره اون دهن کثیفت رو ببندی چون من شبیه تو و اون دخترت که الان صد درصد زیر خروارها خاک خوابیده نیستم..

با عصبانیت از اون اتاق نفس گیر که مانع رسیدن اکسیژن به شش هاش میشد خارج شد...

با اینکه قرص هاشو مصرف میکرد باز هم نمیتونست جلوی خشمش رو بگیره...و این طبیعی بود...

چون دکتر گفته بود به دلیل اینکه مدت زیادی اون قرص ها رو مصرف نکرده تا تاثیر خودشون رو بزارن کمی طول میکشه...

_چرا فقط زودتر نمیمیره ها؟

از خودش پرسید و نفس عمیق با صدایی کشید...

_قلبم حالت خوبه؟

با شنیدن صدای بم یونگی به طرفش برگشت و "اره" ای زیر لب گفت...

_خوبه بریم خونه؟بهتره استراحت کنی...

جیمین نگاهی بهش انداخت و بی توجه به جمله ی یونگی گفت:

_دادگاه برای کی افتاد؟

جیمین به آروم ترین حالت ممکن پرسید ولی یونگی شنید...هوفی از کلافگی کشید..
اینکه میدید قلبش اینجوری داره عذاب میکشه برای آزاردهنده بود...

_ماه دیگه...حالا بریم؟کوک و ته منتظرن ها!

جیمین با شنیدن اسم ته و کوک لبخندی زد...حتی دلش برای اون ها هم تنگ شده بود...

با اینکه مدت زیادی نبود که اونا رو می‌شناخت ولی باز هم دوسشون داشت...البته تهیونگ رو خیلی وقته میشناسه....

[بچه ها چون پدر جیمین توی ژاپن بود و جیمین به پلیس ژاپن زنگ زده بود برای همین دادگاه پدرش هم توی ژاپن انجام میشه]

your eyesWhere stories live. Discover now