_سلام هیونگ چطوری؟
با انرژی زیادی جواب داد...یونگی نفس عمیقی کشید و جواب داد:_سلام عشق هیونگ خوبم تو چطوری؟دوست پسرت چه طوره؟
لبخندی زد:
_اونم خوبه منم خوبم هیونگ.. جانم؟کمی مکث کرد و بعد گفت:
_ببین ژاپن هستید دیگه؟_اره هیونگ!
_میتونم یه مدت با یکی بیام پیشتون بمونیم؟
_معلومه هیونگ این چه سوالی هروقت خواستی بیا دلم برات خیلی تنگه...فقط با کی میای؟
با لحن شیطونی ادامه داد:
_هیونگ رفتی تو رابطه؟راستشو بگو!نیشخندی زد این پسر همیشه باعث میشد حالش خوب بشه...
_فضولی نکن بچه تا چند روز دیگه میام خودت میبینی....کاری نداری ؟آهی کشید.
_یااا هیونگ میدونی فضولم چه جوری تا اون موقع صبر کنم؟_بچه جون تو جلوی همه سرد و خشنی حتی جلوی دوس پسرت جلوی من چرا انقد ناز نازویی؟
لبخند خرگوشی ای زد:
_هیونگ تو فرق میکنی خودت که میدونی...رفتاری که من همیشه با تو دارم باید با بقیه فرق کنه تو برام ارزشمندی هیونگ...من باید برم هیونگ میبینمت پس!لبخندی زد...
_زبون نریز بچه برو فعلا!
و تلفن رو قطع کرد....
.
._نگفتی کجا یونگی!
نفس عمیقی کشید...
_جیمین خودت متوجه میشی باید بریم...نمیخواد وسیله ای بگیری هرچی خواستی همونجا بگیر!گستاخانه جواب داد.
_نمیام!برگشت سمتش و کمی صداش رو بالاتر برد...
_جیمین نمیشه اعصابم رو خُرد نکنی واقعا؟...چرا نمیگی باشه و فقط نمیای...همش باید مخالف من حرف بزنی؟مکث کوتاهی کرد و دوباره ادامه داد.
_ببین قلبم ...تو نگران چیزی نباش باشه؟اونش با من...فقط با من بیا!رفت کنار پنجره و به بیرون خیره شد...خسته شده بود از این همه سر و کله زدن با یونگی...
_یونگی نمیتونم بیام باید برم خونه اگه پدرم و خواهرم بفهمن با توعم میکُشن منو!
_جیمینا من با پدر و خواهرت حرف زدم خیالت راحت باشه!من کاری کردم که راضی شدن باهات ازدواج کنم...
متعجب از چیزی که شنیده بود زمزمه کرد:
_چ...چی؟_جیمینا تموم این مدتی که خودت رو ازم قایم کردی دنبال راهی بودم تا پدرت راضی بشه من باهات ازدواج کنم...بلخره پیداش کردم و تو زمانی که تو بیهوش بودی بلخره کاری که خواستم رو اونجام دادم...
هنوز از چیزی که شنیده بود مطمئن نبود...
"نکنه خواب باشم؟یعنی واقعا من با یونگی ازدواج میکنم؟حتی اگه خوابم باشه نمیخوام هرگز بیدار شم...حتی اگه توی خوابم یونگی باهام باشه قشنگه"
YOU ARE READING
your eyes
Fanfic[کامل شده] "جیمینی..بلخره یه روزی تورو مال خودم میکنم حتی شده دنیا رو آتیش بزنم البته همراه آدماش!" . _میدونی آقای پارک....من رو همیشه آروم میدیدی...من کلا آدم ارومیم...ولی روی خط قرمز هام خیلی خیلی حساسم....دست گذاشتی روی خط قرمزم...خط قرمز من پسرت...