_شما به جرم قتل بازداشتید...بهتره سکوت کنید چون هرچی که الان میگید میتواند بر علیه شما در دادگاه استفاده شود و همچنین اجازه ی گرفتن وکیل هم دارید...
بعد از دست بند زدنش به سختی از دفتر کار بیرونش بردند.
_ولم کنید عوضیا من نکشتمشون...من قاتل نیستم...ولم کنید...
صدای فریادش تمام شرکت رو گرفته بود و همش باعث نیشخند ضعیف جیمین میشد...
همینطور که سعی میکرد چشماش رو نبنده و بی هوش نشه نیشخند ضعیفی زد...بلخره موفق شد.
_جیمین...قلبم چشمات رو نبند باشه؟زندگیم صدامو میشنوی نه؟من بدون تو چیکار کنم ها؟
چند نفر که گویا دکتر بودند با یه برانکارد به سمت جیمین رفتند و آروم و با ملاحظه اون رو روی برانکارد گذاشتند و به سمت آمبولانس روانه شدند...
_آقای مین بهتره همراه ما به بیمارستان بیاد انگاری حالتون خوب نیست...
یونگی بلند شد و دستی روی کتش کشید و پشت پرستار ها همراه جیمین سمت آمبولانس رفت...
_جیمین به هوش بیای ادبت میکنم تا بفهمی همچین نقشه ای نکشی...
با حرص و عصبانیت و ناراحتی سوار ماشین گرون قیمتش شد و به سمت بیمارستان رفت...قلبش درد میکرد وقتی زندگیش رو (جیمین) اون طور خونی روی زمین دید...وقتی که میدید چه جوری از درد به خودش میپیچه و برای کمی دریافت اکسیژن لَه لَه میزنه...
[موقعیت:بیمارستان_2 ساعت بعد اون اتفاق]
_همراه آقای مین جیمین کی هستن؟
دکتر همینطور که مشغول چک کردن علائم جیمین بود بلند این جمله رو تکرار کرد و چند ثانیه بعد یونگی با صورتی بی حس وارد اتاق شد...
دکتر به خوبی متوجه ی قضایا شد...یونگی شاید صورتش رو مثل سنگ کرده بود...طوری که انگاری هیچ حسی در توش نیست...ولی داشت عذاب میکشید...
عصبی بود از خودش از جیمین از پارک از این دنیا!
نابود شد وقتی که دکتر گفته بود اگه چاقو فقط 2 میلی متر به سمت راست شکم جیمین رو میبرید دیگه جیمین نمیتونست چشم هاش رو باز کنه و میمرد؟
شاید اگه جیمین میمرد یونگی هم همراهش میمرد...شاید نه حتما...شاید جسمی نه ولی روحی اره...
یونگی از خودش زمانی رو که جیمین نباشه میترسید...
و فقط خدا میدونست اون زمان چقد میتونست بی رحم باشه!
_همراهش منم بله؟
با بی حسی و سردی کامل لب زد...الان این بهترین کار بود چون اگه جلوی احساساتش رو نمیگرفت اون زندان رو سر پارک خراب میکرد...
YOU ARE READING
your eyes
Fanfiction[کامل شده] "جیمینی..بلخره یه روزی تورو مال خودم میکنم حتی شده دنیا رو آتیش بزنم البته همراه آدماش!" . _میدونی آقای پارک....من رو همیشه آروم میدیدی...من کلا آدم ارومیم...ولی روی خط قرمز هام خیلی خیلی حساسم....دست گذاشتی روی خط قرمزم...خط قرمز من پسرت...