با داد الفایی که شوگا زد کل خونه به لرزه درومد و کسایی که بیرون بودن نمیدونستن از ترس چیکار کنن اما جیمین چی میشد؟جیمین گوشاشو گرفته بود و چشاشم از ترس فشار میداد و قلبش تند تند میزد و سکوت کرده بود شوگا که سکوت جیمینو دید دیگه خون به مغزش نرسید و شروع کرد به باز کردن پیراهن سفید مردونش:
جیمین:دد...داری چیکار..میکنی(ترسیده)
شوگا:یا همین الان بهم میگی کوک کودوم خریه یا همین الان شروعش میکنم(عصبی)
جیمین:چ...چیو ش..شروع میکنی(تعجب و ترسیده)
شوگا:کاری که براش اومدم کره...جوری میکنمت که حتی دیگه نتونی به کوک جونت فکر کنی چه برسه بخوای بگی کیه...حالا قبل از اینکه دکمه اخرمو باز کنم بهم بگو کوک کدوم خریه چون بعد اون دیگه بهت رحم نمیکنم(عصبی)
جیمین:....
شوگا:برای آخرین بار دارم ازت میپرسم جیمین....کوک کدوم اشغالیه(داد و عصبی)
جیمین:جونگ...کوک..دوستمه(لکنت و بغض)
شوگا:الفاست یا امگا(عصبی)
جیمین:....
شوگا: پرسیدم الفاست یا امگا(بلند)
جیمین:ال..الفا
شوگا:اها بعد اون الفای عوضی برای چی باید با تو دوست باشه هااا(داد)
جیمین:ما دستیم دوستی که دلیل نمیخواد با از بچگی باهم دوستیم انقدرم بهش لقبای بد نده(یکم بلند)
شوگا:جلوی من از اون عوضی دفاع نکن حالمو بهم میزنی...فکر نکردی شاید تو رو برای بدنت بخواد و بیاد دنبالت(عصبی)
جیمین:اون خودش همسر داره همسرشم خیلی دوست داره اون تو نیست که فقط بخاطر بدنم اومده باشه دنبالم(یکم بلند)
شوگا:...
شوگا نمیدونست در مقابل حرف جیمین باید چه حرفی بزنه مثل اینکه کسی که واقعا دنبال بدن جیمین بود اون بود نه دوست الفاش شوگا دستی تو موهاش کشید و اهی از سر عصبانیت،خستگی و خالی شدن مغزش کشید و به دکمه های لباسش که بیشترشون باز بودن و قسمتی از بدن فوق العاده اشو نشون میدادن نگاه انداخت ولی بی تو جه به اونا کیلید درو از تو جیبش در اورد و در قفل شده اتاقو باز کرد:
شوگا:میتونی دیگه بری بیرون( اروم شده)
جیمین نزدیک در شد تا از اتاق بره بیرون که دست شوگا تو چهار چوب در مانع خروجش شد:
یونگی:هر اتفاقی که افتاده رو فراموش میکنی فهمیدی(با صدای بم)
جیمین:...
یونگی:تو فقط برای بدنیا اوردن توله های من اینجایی پس توهم عشق و عاشقی به سرت نزنه(حرصی و بم)
جیمین:...
یونگی:فکر نکن چون دوست دارم اینجوری شدم ولی حداقل نمیخوام مادر توله هام یه هرزه باشه فهمیدی(بم)
جیمین:...
یونگی:حس میکنم دارم با یه دیوار حرف میزنم(تو گلویی)
شوگا بعد حرفش دستاشو برداشت و رفت روی تختش دارز کشید(دکمه هاش هنو بازه)و ساق دستشو گذاشت رو چشماش...جیمینم بعد چند دقیقه رفت بیرون و اروم به سمت حال میرفت که وقتی همه دیدنش به سرعت رفتن سمتش:
مینا بازو های جیمینو گرفت:
مینا:پپ...پسر قشنگم حالت خوبه(نگران)
جیمین:....
هان:اتفاقی افتاد شوگا اذیتت کرد(نگران)
جیمین:میخوام...برم خونه...نمیخوام دیگه اینجا باشم(صداش گرفته)
سان:چت شده جیمین شوگا چیکارت کرده به ما بگو زدت یا... یا باهات...
جیمین:مامان میشه بریم خونه(گرفته)
مینا:بب..باشه باشه میریم خونه بیا بریم تو ماشین
مینا به جیمین کمک کرد تا سوار ماشین بشه هانم بعد از خداحافظی از خانواده مین سمت ماشین رفت و سوار شد تو مسیر هیچکس هیچ حرفی نمیزد و جیمین به پنجره تکیه داده بود و بیرون نگاه میکرد و هیچی نمیگفت.... پدر و مادر شوگام که هنوز میترسیدن شوگا در همون حال باشه پیشش نرفتن.... توی یه مهمونی اتفاقات زیادی افتاده بود که دقیقا این چیزا خوراک خاله زنک بازیای چهار فرد تو دانشگاه بود بله درسته جین، نامجون و تهیونگ ،جونگ کوک فعلا تنها غصه جیمین نظرات عجیب غریبه چهار شرور دانشگاه بود البته که خودش شرور اول بود و تنها سوال شوگام این بود چرا من اینجوری شدم:
شوگا:چم شده بود؟ یه الفای احمق که این همه عصبانیت نداشت تازه اون آلفا خودش زنم داشت.... اصلا به من چه ربطی داشت؟ فکر کنم کم کم دارم دیونه میشم...شت این گرگه لعنتی داره منو به فاک میده دیگه تحمل نداره و البته که ندارم حس میکنم عضوم داره تو شلوارم میپوسه.....اون امگا چه بویی بود چرا فرموناشو ازاد نمیکرد؟الان از فرمونه من متنفره؟اه دلم میخواد برم دنبال امگای خودم اما مجبورم برم با این امگای حاضر جواب....قیافش از بچگی تغییر نکرده هنوزم نگاش کنی انگار همون بچه رو داری میبینی....اصلا چی دارم میگم بگیر بکپ دیگه
جیمین با رسیدن به خونه به سمت اتاقش رفت و بی مقدمه خودشو روی تخت انداخت و به اتفاقات امروزش فکر میکرد کل روزش فقط با دعوا کردن گذشته بود
جیمین دوست داشت هرچه زودتر صبح بشه و بره پیش اکیپ اسکلش تنها کسایی که میتونستن حالشو خوب کنن:
جیمین:چرا پسره یهو جن زده شده بود...نکه ازش ترسیده باشما نه اون پسر مورچه ام نبود....ولی چقدر ترسناک بود....من نمیخوام با اون احمق ازدواج کنم...چه از خود راضیم بود تو فقط برای بدنیا اوردن توله های من اینجایی گگگگگ بیشین بینیم بابا مرتیکه ی مردک..... بگیرم بخوابم بابا فقط حرص خوردم سر این احمق فردا برم جین پوستمو یه نگاهی بندازه پوستم چروک شد....اه رد انگشتای زشتش دور مچ قشنگم مونده.... من الا دیه میخوام کی به من دیه میده؟
جیمین بعد حرفای طولانیش با خودش تصمیم گرفت بخوابه صبحم طبقه معمول دیر بیدار شد و دیر به دانشگاه رسید همین که رسید با لبخند و چشمای شیطانی دو امگا روبه رو شد و اخم دو الفا:
جیمین:چیه چتونه شبیه کصخلا نگاهم میکنین(اروم)
تهیونگ:چخبر از ملاقات با شوهر خارجی(لبخند شیطانی)
جین:یا شایدم شوهر خون سلطنتی دار(لبخند شیطانی)
جیمین:کی گفته اون شوهر منه دو دقیقه دندون رو جیگر بزارید بعده کلاس براتون تعریف میکنم
جین:باشه پس منتظریم بیبی(شیطانی)
بعد کلاس جیمین همه چیو مو به مو برای بقیه تعریف کرد:
جونگ کوک:چقدر فوش خورم خوب بود خبر نداشتم حتی کسایم که نمیشناسنمم بهم فوش میدن جالبه(متفکر)
تهیونگ:عوضی تو به چپ زیبای شوهر من چیکار داشتی اون وسط(داره مسخرش میکنه)
جیمین:بخدا از دهنم درومد(لحنی مثل جون تو)
تهیونگ:میدونم بابا(با چمک)
جین:اه چه مادرشوهر عنی نسیبت شده خدا صبرت بده اگه مادر شوهر من بود تا الان نامجونو طلاق داده بودم(متفکر)
نامجون:عزیزم مگه تو باید طلاق بدی که این حرفو میزنی؟
جین:عزیزم مگه تو باید الان حرف بزنی که میزنی بجای این حرفا برو برام یه همبرگر لواشکی با طعم شکلات و بستنی بخر دلم خواست
نامجون:عزیزم یه همچین چیزی اصلا وجود خارجی داره که من برات بخرم؟
جین:مگه من میخوام توله پدرصگت میخواد(عصبی)
نامجون:الان به خودم فوش دادی یا به گرگم یا به بچم؟
جین:همتون باهم
نامجون:مرسی بیب
جین:خواهش عزیزم
جونگ کوک:میخوای بیام موهای الفاتو بکشم؟
جیمین:نه بابا دست درد نکنه راضی به زحمت نیستیم بخدا فشار نیاد
جونگ کوک:داداش مسخره نکن همین کارم خیلیا با اون نمیتونن بکنن
تهیونگ:وای شوهر جنتل منه قویه من
جونگ کوک:ای جان
جیمین:دوباره داره چندشم میشه ها چندشا
جونگ کوک:ببین سینگلی درد درد سینگلیه
نامجون:هییی امان از درد سینگلی
جین:سینگل کیه بابا جیمین که الان قاطی تهیونگ و جونگ کوکه بعدم میاد قاطی منو نامجون میشه...نامجون چرا ما همیشه یه قدم جلوتریم ؟
جونگ کوک:چون نامجون جان پسرم همیشه سندرمه عضو بی قرار داشت جین جان.... واسه همینه شما همیشه یه لول ازما تو این مسائل بالاترین ماشالا(با چشمک)
نامجون:فعلا که این لولم برای تو یکی دست نیافتنیه(با زبون درازی)
جونگ کوک:ببین ته ته منو داره مسخره میکنه چون تو میترسی یه توله بی پدر بیاریم
تهیونگ:خب اگه تولمون بی پدره چه سودی به تو میرسه تو که مردی؟
جونگ کوک:یه خدایی نکرده ای بگی بد نیستا عزیزم تو دوست داری تولمون بی پدر بشه
تهیونگ:نه والا
جیمین:بس کنید بابا من اصلا تو هیچکدوم از لولای شما نیستم
نامجون:نه تروخدا باش ما تلاش کردیم به این لولا رسیدیما بعد تو میخوای یه شبه بهش برسی بی ناموس ما داریم اینجا زحمت میکشیما
جونگ کوک:اخ اونم چه شبی چه زحمتی
جین:اه ببند دیگه مرتیکه هوله شب ندیده تهیونگ به این یه شب بده تا نمرده
تهیونگ:عه وا جلو بچه این حرفارو نزن جین
جیمین:بچه که تو شکمشه احمق
جین:منظورش تویی باهوش
جیمین:منم همسن شمام خیر سرم
جونگ کوک:تو الفات یدونه دکمه هاشو باز کرده که بترسی تو فقط پوستشو دیدی ریدی به خودت ولی تهیونگ فقط کم مونده انگشت کنه تویه منو ببینه یکم ازش یاد بگیر بدبخت
تهیونگ:چرا منو وارد این بازیه کثیف میکنی اخه
جیمین:بله چون تو تهیونگو با دوتا چشم خرگوشی نگاه میکنی نه با دوتا چشم طلاییه ترسناک اونم با داده الفایی
نامجون: من به شخصه کرک و پرام میریزه اگه یه همچین چیزی ببینم
جونگ کوک:قانع کننده بود میپذیرم
جین:بابا دنیا دوروزه بیاین بریم یکم آتیش بسوزونیم حال کنیم
نامجون:نخیرم اینجا یه مکان عمومی و با احترامیه و تازه قانونه دانشگاه این اجازه رو به ما نمیده
جونگ کوک:جین به خدا که تو از سر این پخمه زیادیی تو حیف شدی با این خرخون بدبخت
جین:میبینی
جیمین:ول کنید بابا نامجون نیاد خودمون میریم دهن اون استاد بی..بی اصلا کصخلو سرویس میکنیم
تهیونگ:پایتم تا تَش
جین:منو نی نی موافقیم
نامجون:خیلی بی معرفتین منم میام
جونگ کوک:پس حله ببین میریم روی صندلیش آدامس میچسبونیم بعدم بالای در براش اب یخ میزاریم که بریزه روش بخندیم عشق کنیم
جیمین:خوبه ولی من روی صندلیش چسب چوب میریزم
تهیونگ:دمت گرم این بهتره
نامجون:منم میرم لاستیک ماشینشو پنچر میکنم
جین:تازه داره ازت خوشم میاد شوهری
نامجون:مگه ما با عشق ازدواج نکرده بودیم؟جین تو از من خوشت نمیومد و شوهرم شدی؟
جین:بابا زر زدم تازه ازت خوشم نیومده قدیمی ازت خوشم اومده خوبه
نامجون:اخیش خیالم راحت شد
جین: پس منم وقتی یهو اومد بیرون اب روش خالی شد زیر پاش ترقه میندازم
جونگ کوک: جون پس چه چیزی بشه
نامجون:من ترقه هارو قایم کرده بودم از کجا پیداشون کردی جین
جین:من چمیدونم برو از اونجایی که قایمشون کردی بپرس که از کجا پیداشون کردم
نامجون:ها؟
جیمین:بزنید بریم بابا وقت نداریم
تهیونگ:بزن بریم عشق و حال
همه چی طبق برنامه پیشرفت جیمین روی صندلیه استاد یه عالمه چسب چوب ریخت و استادش بدونه اینکه بفهمه روی چسب نشست جونگ کوکم قبل از اینکه استاد بیاد بالای در اب یخ گذاشته بود و محال بود که کسی غیر از استاد در کلاسو باز کنه البته قبلش جین به بهونه حال بدی بخاطر بچه و نامجونم به بهونه جین و بچه از استاد اجازه گرفته بودن که دیر تر بیان ولی درواقع جین تو حالت آماده باش بود و نامجونم داشت لاستیک ماشین استادشونو پنچر میکرد و تهیونگم فقط منتظر بود تا از خنده پاره بشه و الان وقته این بود که تلاششون نتیجه بده چون استاد میخواست از صندلیش بلند بشه:
استاد:عه....عه...عه این چرا گیر کرده(گیج)
تهیونگ:پوففففف(داره جر میخوره)
استاد به نشونه این که تهیونگ جان خفه شو (اینجا میتونم جامو با تهیونگ عوض کنم) سعی داشت صداشو صاف کنه:
استاد:اهم...اهم
تهیونگ:ببخشید..پوف...استاد
استاد بعد از کلی تلاش اول کمی لباسشو مرتب کرد و با حالت خیلی جدی ای یهو بلند شد که صندلیم باهاش بلند شد و به باسنش چسبیده بود که یهو جیمین و جونگ کوک و تهیونگ زدن زیر خنده که خنده بقیه بچه هام باهاشون همراه شد:
استاد:ساکت شیدددد بی ادب ها بی نزاکت ها انگار بچه ابتدایین زود بگین ببینم این کار کدوم یکی از شماست که رو صندلی من چسب ریخته(عصبی)
همه سکوت کرده بودن و کسی جواب نمیداد:
استاد:نمیگید نه؟باشه الان میرم شخص خوده مدیرو میارم تا به حسابتون برسه
استاد بدون معطلی رفت سمت در و بازش کرد که یهو یه عالمه اب سرد رو سرش خالی شد همه شروع کردن به خندیدن و جین ترقه رو زیر پای استادشون پرت کرد که استادشون مثل مرغی که انگار روی آتیش وایساده بالا و پایین میپرید و با صورت و صدای مردونه جیغ میزد که دیگه همه کلا جر خوردن ولی طولی نکشید که مدیر به اونجا اومد و متاسفانه اون میدونست که این اتیشا از گوره کیا بلند میشه:
مدیر:خانم معاون استاد جانگ رو ببرید دفتر بهش اب قند بدین بنده خدا از حال رفت(ترسیده)
همه با حرف مدیر دانشگا زدن زیر خنده:
مدیر:خفه...جیمین،تهیونگ و جونگ کوک بیاین ببینم
اون سه تا رفتن پیش مدیر:
جونگ کوک:چرا اقا
مدیر:بیاین دفتر بهتون میگم چرا
مدیر روشو کرد به بیرون کلاس:
مدیر:شما دوتا ام کیم نامجون و کیم سوکجین از پشت ستون بیاین بیرون که تو دفتر کلی کار داریم باهم
نامجون و جین از پشت ستون اومدن بیرون و به همراه مدیر به سمته دفتر رفتن و تا وارد شدن معاون مدیرو دیدن که داره برای استادشون اب قند درست میکنه و استادشون از حال رفته که مدیر بعد از چند دقیقه نگاه کردن به سرای پایینشون که معلوم بود همشون دارن اون زیر میخندن شروع کرد به حرف زدن:
مدیر:....ادامه دارد....
سلام گوگولیا:)
خوبید؟
اول اینکه مرسی بابت حمایتهای زیبا و بعضی وقتا خنده دارتون و مرسی که هم کامنت میزارین هم بهم ووت میدین امیدوارم خانواده امون بیشتر بشه و بیشتر هم ووت و کامنت بگیریم:)
ولی از کسایی که الان ووت میزارن و مخصوصا کامنت میزارن خیلی بیشتر ممنونم چون اونا باعث ادامه این فیک و امید من میشن پس ازتون ممنانم:)♡
امیدوارم از این پارتم خوشتون بیاد و ازش حمایت کنید:) و لطفا هرکی که میخونه یه کامنت و ووت مثل بقیه بزاره-_-
کامنت و ووت یادتون نره دوستون دارم بای♡_♡
ВЫ ЧИТАЕТЕ
fₒᵣcₑd ₘₐᵣᵣᵢₐgₑ:ازدواج اجباری💍🔇
Любовные романыبخشی از فیک: پدر جیمین:الفات از خارج برگشته جیمین:... پدر جیمین:هی واقعا مشتاق نیستی بعد سال ها نبودنش بری برای دیدنش جیمین:بابا من شیش سالم بود که اون رفت خارج من حتی قیافشم یادم نمیاد پدر جیمین:بلخره که اون بعد ۱۹ سال برگشته کره تو امگاشی وظیفه ت...