جیمین:چی میگید بابا الان مسئله اصلی اینه که من بدبخت شدم این اینجا چیکار میکنه(هول)
جونگ کوک:همسرتونن دیگه اومدن دنبالتون(کنایه)
جیمین:هوششس به من تیکه نندازا(عصبی ولی کیوت)
جین:دیدین گفتم دیگه نمیزاره جیمین با ما دوست بمونه من مطمئنم با دیدن ما دیگه نمیزاره جیمین سر زایمانم پیشم باشه(بغض)
نامجون:جین عزیزم این چه حرفیه ما انقدر کنه هستیم که نزاریم این کارو کنه(با لحن دلگرم کننده)
جونگ کوک:اره بابا ما کنه ایم
نامجون:من میگم بیاین جیمینو بدزدیم
جونگ کوک:آقای ای کیو الان مثلا جیمینو دزدیدیم حالا بنظرت وقتی مارو پیدا کنه چیکارمون میکنه(ادای معلمارو در میاره)
جین:امممم بوسمون میکنه؟
نامجون برگشت سمت جین:
نامجون:جین عزیزم چیزی گفتی؟(جدی)
جین:ن..نه بابا.. من دارم پاستیلمو میخورم چی میگی من چیزی نگفتم که(خود را اسکل نشان دادن)
تهیونگ:پس بهمون جایزه میده(با ذوق)
با حرف تهیونگ نامجون به جونگ کوک نگاه کرد و لبخند خبیثانه ای زد:
جونگ کوک:تهیونگ...عزیزم...بیب...این جوابو از کجات دراوردی(با صدای لرزون و تاسف دار)
تهیونگ:یعنی چی خب جیمین پیش ما بوده پیش غریبه یا یه دزد واقعی نبوده که پس بهمون جایزه میده دیگه(با شک)
جونگ کوک:اخخخ مغزم...خدایا بیا دیگه این ماژیکو بکن تو کون من ولی دیگه منو توی همچین شرایطی قرار نده....من الان از داشتن این مرد خوشحال باشم یا گریه کنم... با یه جمله داره اشک منو درمیاره(گریه های مصنوعی)
نامجون:بنظرم با این شرایط ویژه ای که داری برو بمیر(متفکر)
جونگ کوک:نه بابا چه شرایطی من عاشق همین اخلاقشم اصلا این اسکل بازیاش دل منو برد
جیمین:همین دیگه اسکل بود اومد شوهر تو شد(کنایه)
جونگ کوک:بیا برو الفاتو جمع کن بینیم بابا
جیمین:همون ماژیک تو دستتو میکنم تو کونتا
جونگ کوک:بیا برو تو کووووچه بابا اینجا بم بسته
جیمین:میخوای برات باز...
جیمین داشت با جونگ کوک بحث میکرد که تهیونگ پرید وسط حرفش:
تهیونگ:دوستان دوستان قبل اینکه بحث مثل همیشه به جا های بد بدش برسه باید بگم که حس میکنم اون الفائه داره بهمون نگاه میکنه(با استرس)
شوگا:تازه حس میکنی دوساعته بالا سرتونم(پکر)
همه یهو بالا رو نگاه کردن جایی که شوگا وایساده بود:
جیمین:سلام(لبخند ضایع)
جونگ کوک:از کجا تا کجاش اینجا وایستاده بودی؟(لبخند ضایع)
شوگا:تازه وایستادم(پکر)
نامجون روبه بچه ها کرد و با چشم و ابرو با هاشون داشت مثلا ارتباط برقرار میکرد:
نامجون:بچه ها بچه ها پس چیزی نشنیده عادی رفتار کنید(اروم)
شوگا:چیو اینکه میخواین جیمینو بدزدینو(پکر)
جین برگشت روبه نامجون:
جین:نامجون این که شنیده الان چجوری رفتار کنیم(اروم مثل نامجون)
نامجون:هیچی عزیزم بیا ابنباتتو بخور فقط
نامجون بعد حرفش یه اب نبات از جیب کتش در اورد و به جین داد:
جین:اخ جون هوس کرده بودم(ذوق)
نامجون:اره بیب تو همیشه این ساعت هوس چیزای عجیب غریب میکنی برای همین بهترین راه جلوگیری از اون چیزای عجیب و غریبه(عاجز)
شوگا بعد از نگاه کردن به جین و نامجون روبه جیمینی کرد که هنوز مثل بقیه داشت به اون دوتا نگاه میکرد:
شوگا:جیمین بیا بریم(سرد)
جیمین با شنیدن اسمش به سمت شوگا برگشت:
جیمین:ت...تو برو من با دوستام خودم میرم خونه
شوگا:نیومدم ببرمت خونتون مگه بیکارم...اومدم ببرمت حلقه بخریم(سرد)
جونگ کوک:جانممممم؟حلقه؟
شوگا:بخدا اگه بخوای زر اضافه بزنی جوری...
جیمین که دید دوباره قراره بحث کنن پرید وسط حرف شوگا:
جیمین:بریم(محکم)
شوگا بعد از چند دقیقه زل زدن به جیمین راه افتاد:
شوگا:دنبالم بیا بریم سوار ماشین بشیم(سرد)
جیمین بعد از یه خداحافظیه هول هولکی از همه پشت شوگا راه افتاد و دائم پشتش ادا شو درمیاورد:
جیمین: دنبالم بیا بریم سوار گاری بشیم گگگگگگ(حرصی)
شوگا همونطور که راه میرفت یهو وایساد... جیمینم که سرگرم ادا در آوردن بود اصلا متوجه نشد و محکم خورد به شوگا:
جیمین:اخخخخ...چرا وایسادی
شوگا:خب تو چرا کوری
جیمین:اونی که الان آسیب دیده منم توام باید ازم عذرخواهی کنی نه اینکه بهم توهین کنی(اخمو)
شوگا:اونیم که از خواب نازش زده تا برای جنابعالی تعهد بده منم تو باید الان ازم تشکر کنی
جیمین:بی خود سر من منت نزارا اگه بخاطر جنابعالی نبود من تا الان حداقل یه دوست پسر یا یه دوست دختر داشتم که دیگه نیاز به تعهد نداشته باشم تازه باهم کلی شیطونی میکردیمو من الان کلی خوشحال بودم(اخمو)
شوگا:تو چی فکر کردی اگرم تو نبودی من میتونستم یکی دیگه رو پیدا کنمو همون ده سال پیش خودمو گرگمو اروم کنم و الانم باهم خواب بودیم نه تو دفتر مدیر دانشگاه همش بخاطر توئه که من ده ساله دارم درد میکشم(اخمو)
جیمین:اصلا برام مهم نیست که چند سال درد کشیدی ولی واقعا برات متاسفم که کل حرفات همشون برمیگردن به کارای خاک برسری
شوگا:اره چون تنها دلیلی که برگشتم همینه وگرنه صد سال سیاه برنمیگشتم پیش تو
(عصبی)
جیمین:بهتر که برنمیگشتی.... منم منتظرت نبودم....بود و نبودت اصلا فرق نداره (عصبی)
شوگا:اره معلومه اصلا منتظر نبودی
جیمین:من هیچوقت منتظرت نبودم اگرم الان هیچکسو ندارم بخاطر نظارتای بابامو باباته که حتی نتونستم با یه آلفا حتی یه قهوه بخورم ولی اشتباه کردم باید میرفتم قایمکی ازدواج میکردمو بچه دار میشدم و با الفای واقعیمو بچم یه زندگی اروم و شیرین میکردیم(اخمو)
شوگا:دیگه خیلی داری زر میزنی بهتره تا اوضاع برات بد نشده بری گمشی تو ماشین(عصبی)
جیمین:میرم ولی نه بخاطر...
شوگا:فقط گمشو تو ماشین(بلند)
جیمین بدون هیچ حرفی رفت سوار ماشین شد که شوگا بعد از چند دقیقه که اروم شد سوار ماشین شد:
شوگا:الان به چه دلیل فاکیی رفتی پشت نشستی؟(یکم عصبی)
جیمین:برای پیش تو ننشستن که دلیل زیاده اما..اما دلیل اصلیش اینه که دوست ندارم پیش تو بشینم
ذهن جیمین:دلیل اصلیش اینه که تو خیلییی ترسناکی
شوگا:دوست نداشته باش ولی منم دوست ندارم شبیه رانندهی جنابعالی باشم پس بیا جلو بشین
جیمین بعد از چند دقیقه بدون هیچ حرفی رفت جلو نشست:
شوگا:خب حالا کجا بریم
جیمین:امممم...برای چی؟
شوگا بعد از یه نگاه پکر طولانی به جیمین:
شوگا:گفتم که میخوایم بریم حلقه بخریم(پکر)
جیمین:چیییی؟حلقه ازدواج؟عمراااا چرا کسی به من چیزی نگفته بود(بلند)
شوگا:برام مهم نیست کسی بهت گفته یا نه ولی به من گفتن حلقه ازدواج برای شما امگا ها مهمه تو خودت باید انتخاب کنی پس حالا یه آدرس بهم بده که بریم اونجا
جیمین:من یه دقیقه میرم با بابام صحبت کنم(عصبی)
جیمین از ماشین پیاده شد و فورا به پدرش زنگ زد:
هان:چیه؟قضیه حل شد؟
جیمین:بله قضیه حل شد اما اینکه این پسره اینجا چیکار میکنه و چی میگه حل نشده(عصبی)
هان:این پسره یعنی چی چشم سفید مگه من به تو ادب یاد ندادم... اون الفاته باید درست صداش کنی(عصبی)
جیمین:چند بار بگم تا دست از سر من بردارید این پسره الفای من نیست من نمیخوام با اون ازدواج کنم(عصبی)
هان: اینکه تو میخوای یا نه برای ما مهم نیست... بجای اینکه ازش دوری کنی بهش نزدیک شو و بجای حس تنفر، بهش حس دوست داشتن پیدا کن بهش نزدیک شو و کاری کن که تو دلش جا بشی و اونم بهت حس پیدا کنه و دوست داشته باشه
جیمین:عمراااا اگه این کارارو بکنم هیچ علاقه ایم ندارم که اون عاشقم بشه
هان:پس بساز و بسوز احمقققق(داد)
هان بعد دادی که زد گوشیو قطع کرد:
جیمین:اهههه
شوگا:اگه حرفات تموم شد بدو سوار شو من کار دارم
جیمین:تو اخه چیکار داری تو کره تو الان یه الاف بیکاری
شوگا:داداش تو حتی نمیدونی الفات چیکارست؟(تعجب)
جیمین:امممم الاف بیکاری؟
شوگا:نخیرم من شرکت دارم
جیمین:خب به چپ....امممم
شوگا:خب به چپه؟(جدی و ترسناک)
جیمین:به چپ عمَم انقدر با من تحدیدی حرف نزن
شوگا:بشین(سرد)
جیمین سوار ماشین شد:
شوگا:من جای فروشگاه های کره رو فراموش کردم جاییو بلدی آدرسشو بهم بدی بریم؟
جیمین بعد از یه نفس عمیق و خالی کردن حرص و عصبانیتش جوابه شوگارو داد:
جیمین:یه فروشگاه بزرگ همین نزدیکا هست تو حرکت کن من راهنماییت میکنم(سرد و ناراحت)
شوگا بدون هیچ حرفی شروع کرد به حرکت کردن و جیمین تو مسیر هر از گاهی راهنمایش میکرد تا اینکه رسیدن به یه فروشگاه خیلی بزرگ و رفتن تو پارکینگ فروشگاه و ماشینو پارک کردن:ادامه دارد...
سلام گوگولیا:)
خوبید؟
ممنون از حمایتای قشنگتون:)
از کسایی که کامنت و ووت میزارن که تعداد خیلی کم ولی با ارزشی هستن ممنونم:)♡
لطفا بعضی هاتونم رهگذر نباشید شمام کامنت و ووت بزارید:(
پس لطفا کامنت و ووت یادتون نره ما خیلی نیاز به حمایت داریم میدونین-_-
برای اینکه حس میکنم حق کسایی که کامنت و ووت میزارن خورده میشه و الان هر پارت بیشتر از ۱۰ نفر ویو میخوره... پس یعنی حداقل ۱۰ نفر به طور کامل فیکو میخونن پس اونام باید در این فرایند( حمایت) به ما کمک کنن پس من براتون شرایط میزارم:
ووت:10. کامنت:10
یه نکته: من وقتی جواب کامنت هارو میدم تعداد کامنت ها افزایش پیدا میکنه پس جوابای من به عنوان کامنت حساب نمیشه من کامنت های شمارو میشمارم پس کامنت بزارید:)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
fₒᵣcₑd ₘₐᵣᵣᵢₐgₑ:ازدواج اجباری💍🔇
Любовные романыبخشی از فیک: پدر جیمین:الفات از خارج برگشته جیمین:... پدر جیمین:هی واقعا مشتاق نیستی بعد سال ها نبودنش بری برای دیدنش جیمین:بابا من شیش سالم بود که اون رفت خارج من حتی قیافشم یادم نمیاد پدر جیمین:بلخره که اون بعد ۱۹ سال برگشته کره تو امگاشی وظیفه ت...