پارت پنجاه و چهارم | هنوز دوستم داری؟؟

1.2K 213 1.1K
                                    

هیچوقت حتی فکرشم نمیکردم یه نوشیدنی زندگیم رو به اینجا برسونه

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

هری دستش رو به پیشونیش کوبید و با عجله بطری ویسکی ای که تا نصفه خالی شده بود رو برداشت و به سمت آشپزخونه دوید و اونو تو کابینت مخفی کرد.

نفسش رو بیرون فوت کرد و دستش رو روی قفسه سینش کشید و نگاهی به خونه که شبیه میدون جنگ شده بود انداخت و لباش رو بهم فشار داد.

با شنیدن صدای در و سر و صدای اون موجود جیغ جیغو چشماش رو توی کاسه چرخوند اما نمیتونست اینو انکار کنه که از حضور اون دختر خوشحال نیست.

جما: کسی اینجا نیست؟؟

"جما واقعا فکر کردی اگه کسی اینجا نبود قرار بود از یه جایی یه صدایی بیاد که بگه 'نه من اینجا نیستم'؟؟؟"

هری گفت و از آشپزخونه بیرون اومد و به سمت ورودی خونه حرکت کرد و با دیدن جما و بلا که کنار چمدون های بزرگشون ایستاده بودن یه تای ابروش رو بالا انداخت.

جما: بیا بغلم کن دراز.

جما دستاش رو باز کرد و هری با لبخند خسته ای جلو رفت و دستاش رو دور کمر خواهرش پیچید.

جما: بوی ویسکی میدی.

جما آروم زیر گوشش گفت و بوسه ای روی شونه اون گذاشت و عقب کشید و با چشم های نگران به برادرش نگاه کرد.

هری با دهن بسته لبخندی زد و با نگاه کردن به بلا سعی کرد تا موضوع رو عوض کنه.

"سلام عروسکِ من"

با مهربونی گفت و بلا شلوار مادرش رو محکم گرفت و عروسکش رو توی بغلش فشار داد.هری با لبخند سرش رو تکون داد و سعی کرد فعلا بیخیال اون بچه بشه.
همینجوریشم بوی الکل میداد.

جما: تو تنهایی اینجا زندگی میکنی؟؟گم نمیشی؟؟

"همیشه ام تنها نبودم"

آروم گفت و چمدون های اونارو برداشت و به سمت سالن حرکت کرد.جما با نگاهش همه جا رو بررسی میکرد و اخم ظریفی بین ابروهاش بود.

جما: چرا همه جا سیاهه؟؟نمیشد یکم رنگ قاطی زندگیت کنی؟

جما وقتی تم خونه رو دید گفت و هری چمدون هاشون رو کنار پله ها گذاشت و به سمت اونا چرخید.
خوشحال بود که خواهرش چیزی راجب بهم ریخته بودن خونه نمیگه.

"ازش خوشم میاد"

جما شونه هاش رو بالا انداخت و به بلا کمک کرد تا روی مبل بشینه و سویشرت صورتی رنگ اونو از تنش در آورد و لباس هاشو مرتب کرد.

wrecked |ویران شده |L.s|Where stories live. Discover now